“هوالمحبوب” داشتم عکسارو نگاه می کردم. در حین دیدن گفتم: چقدر مزخرف افتادم اینجا! فرمود: همینطوریشم هستی حواست نیست!!! :/ یعنی قشنگ کمر به نابودی من بستن! ببینم میتونن به حول قوه ی الهی این نیمچه اعتماد به نفسم را ازم بگیرن! بیشتر »
کلید واژه: "سلاله"
“هوالمحبوب” داشتن به هم فخر فروشی می کردن، وسطِ این فشارهای فخرفروشی کردن اسم ها یادشون می رفت. تا به مِن مِن میافتادن من سریع از آنور سالن بلند حرفشون را تکمیل می کردم. بعد از آخرین تکمیل کردنم به ثانیه نکشیده گفت: - شما که باز… بیشتر »