“هوالمحبوب” هر وقت بهش هدیه بدم، چشم هاش می خنده.. اصلا خنده های چشم اون بود که دیگه خنده را محصور به لب ندونستم. اون دو تا چشم تیله ای برق می زنه. دندون های ردیفش مشخص میشه… قبل از باز کردن هدیه، می بوستش. می ذاره روی چشماش. این… بیشتر »
کلید واژه: "مام بزرگه"
“هوالمحبوب” دیروز کرسی رو با خواهر از طبقه ی بالا آوردیم پایین. به لطفِ مامان کلی فرش روش بود که هرکول وار بلند کردم و انداختم اونور…بعدشم پهلوون وار چیدم روی دوتا صندلی! :/ بعدترش لحاف مخصوص کرسی -که انگار یه آدم به خواب رفته رو… بیشتر »