“هوالمحبوب”
از شبی که گذشت تا به حالا، به خودم نگاه می کنم. به چشم هایم که مثل لب های روی صورتم
می خندند. به برقی که با یادِ مقصد به چشم ها افتاده. چقدر با این چهره م غریبه ام.چقدر باید
زمان کش بیاید تا دوباره این برق و لبخند به همین سادگی روی صورتم نقش ببندد. چقدر زمان
می برد تا یک چیزهایی را به بادِ فراموشی بسپارم.
موقتا پیج اینستاگرامم را غیرفعال کردم. دیدن تصویر پروفایل و جمله یpage not found.insta
روی صفحه ای که هر چند ساعت مقابل چشمانم است یکجور حس محو شدن و نبودن خاصی
می دهد که در آن هم ترس دارم هم لذت و هم رهایی… قطعا برمی گردم اما کی را نمی دانم.
سعی کرده بودم در این مدت مطالبی که در پیج می نویسم جدید و جدای از وبلاگ باشد. استوریها
هم که روزمرگی ها بود. با کُلی مراعات… تا ببینیم خدا چی بخواد برام.
+ فعلا جز اینجا، هیچ جایی ندارم. هیچ گوشه ای از فضای مجازی را نگرفتم. از همه جا آمدم
بیرون. فعلا دارم سعی می کنم ببینم دنیای بدون این زنجیرها چطوریه.
++ میدونم دوستم نداری، می دونم می دونم. ولی تو جایگاه بزرگیت بهم نگاه کن. بهم لطف کن
نظر کن. یک کاری بکن خلاصه.