“هوالمحبوب”
اولین باری که موهایم رنگِ مو را به خود دید دبیرستانی بودم !!!
خانمِ برادرم داشتند خودشان را خوشگل تر میکردند من هم وسوسه شدم و گذاشتم !
یک رنگِ فوق العاده قشنگی هم از آب در آمده بود فندقی بود گمان نکنم .
بعد از اینکه موهایم را شستم و آمدم خانه ، مادر درآشپزخانه بودند دویدم پیشِ او
با نیشی باز - هر وقت خرابکاری بکنم زره نیش بازی را به تن می کنم - بلند گفتم :
مامااااااان . . .
نگاهم کرد و چیزی متوجه نشد ! موهایم هنوز خشک نشده بود و تیره بود . . .
با همان نیش باز گفتم : موهامو رنگ کردم .
یک نگاهِ ریلکسی تحویلم دادند یعنی که برو پی کارت بچه !
بعد دیدم از آن نگاه باور کردن رو نمیشد، گفتم : باورکنید رنگ کردم .
اینبار زوم شدند روی موهایم !
موهای خودم مشکی است ، رنگ فندقی خیلی روشن تر از موهایم بود ، تا متوجه شدند
سری به تاسف چرخاندند و فرمودند : برای خودم متاسفم !
همین !!!!!
تمام عکس العمل مادر همین بود .
البته اوج فاجعه آنوقت مشخص نبود چون وقتی مو خشک شد تازه فهمیدم اوه چقدر
روشن است و . . .
خاله حوری وقتی مرا با آن موهای خوشرنگ در مراسمی دید لبخندی زد و مثل همیشه
قربان صدقه ام رنگ : ” قربونت برم خوشگلم ! “
بعدها از دخترخاله شنیدم خاله حوری فرموده اند اگر من جای فریدا-مادرم- بودم دانه دانه
موهای ماریا را میکندم !!!!!
خب حق هم میدادم آن زمان اصلا باب نبود دختر جوان اینکارها را بکند چه برسد به منِ
بچه دبیرستانی !
مثل الان نبود که در خیابان خانم متاهل را از مجرد نمی توانی تشخیص بدهی !
از صغیر تا کبیر با رنگ و لعاب در ملع عام تشریف فرما میشوند . . .
ناگفته نماند بعد از آن حرکت انتحاری رنگ کردن مو چندتا از همکلاسی هایم تا من را
دیدند به یک هفته نکشیده موهایشان رنگ شد !!!
خلاصه اینکه بعدِ آن مو رنگ کردن ، آن روی ناملایل خاله حوری که خفته است برایم رو
شد !
این روزها شنیده ام که غر میزند : ماریا را می ببینی ، چند وقته اصلا ندیدمش !
من هم طبعا برای در امان بودن از خشمِ خاله حوری یک وقتی ازاد کنم و بروم دیدنش !