“هوالمحجوب”
زیر پرده رو برداشتم و فارغ از دیده شدن و نشدن، رقص و خودنمایی خورشیدُ تماشا
می کنم. روی درخت آلوچه، روی شبکه های پرده، روی میز و قرآنی که روی رحله…
گاهی زردی ش دلم رو می بره، گاهی سرخی ش، گاهی هم هاله ی نارنجی ای که
چهل دقیقه مانده به غروب، به خودش می گیره.
هر طلوع و غروب را پشت پنجره لمس می کنم و برای هر بال زدن گنجشک ها و
قمری نازنین لبخند می زنم. باز برگشتم به غرق شدن توی جزئیات..