“هوالمحبوب”
با خانم برادر رفته بودیم خرید ، در یکی از مغازه ها با خانم فروشنده مدام حرف میزدم و
راهنمایی می خواستم .
در بین پرو خانم برادرجان ، من خودم را باد میزدم .
خانم فروشنده با لبخند نگاهم کرد و گفت : من با این مانتو دارم از گرما خفه می شوم .
شما چطور با روسری کیپ و چادر تحمل میکنید ، بخاطر شغلتان است یا اینکه دوست
دارید ؟!
خندیدم و طی بادزدن گفتم : نــــه ؛ دوستدارم ، به خاطر علاقه است .
با تعجب و لبخند پرسید : دوست داری ؟
این یک مکالمه عادی است . ولی از نظر من یک چیز مهم دیگر هم در آن نهفته است.
اینکه من آنقدر در مقابلش راحت بودم و احساس صمیمت ایجادکردم که با ظاهرش که
زمین تا اسمان با من متفاوت بود جرات کرد و سوالش را پرسید .
چیزی که این روزها خیلی ها از گفت و گو از آن هم فرار میکنند .
راستش را بخواهید گاهی خودم هم از رفتار بعضی از چادری ها متنفر می شوم .
اینکه به سختی با کسی که ظاهرش با آنها متفاوت است ارتباط برقرار میکنند .
و یا بخاطر عقاید آن فرد خوبی های دیگرش را نمی بینند .
اسمش را من میگذارم تعصب کورکورانه ! یک تعصب بیجا که در خیلی از امثال من
جمع شده است .
چیزی که فاصله ها را زیاد میکند . خیلی زیاد . طوری که تبعات جبران ناپذیری را
خواهد داشت .