“هوالمحبوب”
خانم برادرم اصالتا کُرد هستن،از پدر کُردِ قُروه.یادم بود بین حرف ها گفته بود که مادرش
اصالتا کرمانشاهی هست. با خودم گفتم حتما از اقوام مادری تو کرمانشاه باید باشن
برای همین پیام دادم تا حال اقوام اشون را بپرسم. چند ثانیه نگذشته بود که جواب
داد. خیلی سریع ولی با زبانِ کُردی… جواب ها با مضمون این بود:
- وای عزیزم خوبی فاطمه حسنا حالشون خوبه منتظر تو بودم تا از خودت خبر بدی
تو قصر شیرینی؟!
جا خوردم!!! از پیام ها که به زبان کُردی بود فهمیدم من را باکسی اشتباه گرفته…
گفتم منم ماریا خواهرِ همسرت. بعد از کمی مکث گفت ببخش ماریا تا اسمت را دیدم
فکر کردم دوستمِ دو روزه چشمم به گوشیِ همراهه منتظر پیامشم. دو تای دیگه گفتن
آسیب دیدن اما حالشون خوبه ولی از این خبری نیست! قصر شیرین خیلی تلاف داشته…
بعد انگار با خودش بخواد حرف بزنه گفت: وای خدایا حتما چیزیش شده.
دلداری دادم گفتم تو اون وضعیت حتما گوشی همراه دستش نیست تا جوابتون را بده
گفت: نه قصر شیرین پودر شده خدایا حتما چیزیش شده!
نتونستم چیزی بگم پشتِ گوشی همراه فقط اشک ریختم. اینکه در انتظارِ خبرِ سلامتی
کسی باشی خیلی سختِ از سخت هم سخت تر! حالا تصور کنید کسی از عزیزان زیرِ
آوار باشه و ندانی جان دارد!؟ ندارد!؟ در حالِ جان دادن است!؟
راستش دلم پر بود پرتر شد. های های نشستم گریه کردم. خودم را کلی سرزنش کردم
که ای کاش پیام نمی دادم و اون به اشتباه من را با دوستش نمی گرفت و انقدر زود
امیدش ناامید نمی شد…
من آدم احساساتی نیستم اصلا خیلی ها من را سنگدل خطاب می کنن. ولی این روزها
با دیدن کشته شدنِ آدم های بی گناه و کسایی که دچار مصیبت شدن. اشکم بدونِ هیچ
تلاشی بیرون می ریزه. کاری از دستم بر نمیاد فقط دعا می کنم که تحمل این بار مصیبت
براشون راحت تر بشه هرچند که مشکلِ…
پ.ن: از هر کمکی که در توانمون هست دریغ نکنیم…