“هوالمحبوب” وقتی قدم های تندم روی سنگفرش های پیاده رو فرود می آمد و خیره شده بودم به درخت های باغ سیبی که خنکای صبح را لطیف تر از هروقتی روی صورت پخش می کرد، به این فکر می کردم که هیچوقت تصورش را هم نداشتم یک روز تا این اندازه برم جلو… بیشتر »
کلید واژه: "روزمرگی"
“هوالمحجوب” نظر به اتفاق ناراحت کننده ی مزخرفی که چند وقت پیش رخ دادو به دلیل اینکه وی بی نهایت فلان مغز و لوس است، از پیج اینستاگرامم وحشتناک متنفر شدم و دیگه دوست ندارم توش فعالیت کنم :) یعنی خیلی دارم تلاش می کنم یهو نزنم دیلیت ش کنم… بیشتر »
ارسال شده در 18 اردیبهشت 1398 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, روزمرگی, خستگی هایم, گمشده های ذهن من
“هوالقادر” چه تلخ کامی بزرگیست وقتی سخن دلت را از دست چین زبان این و آن به تصویر بکشی… آن وقت که حجم عظیم حرف ها در مهره دلت زنجیر شده توان رهایی و خروجشان را نداشته باشی و فی المثل در تمام کتاب ها و نوشته ها غرق شوی تا بلکم جمله ای،… بیشتر »
“هوالقادر” مثل روزهای سختی که دقایق ش سوار بر لاکپشت، ساعتی میرن جلو. نه کتاب آرومت می کنه، نه فیلم،نه ذهنت طالبه ساختنِ رویاست. نه دلت به دیداری خوشه و نه خواب هات شیرین و روشنن. خلاصه ی کلام هیچی یارت نیست. اینجور وقتها دلت می خواد… بیشتر »
“هوالمحبوب” 27 تیر دختری بود که تا چشم باز کرد احساس کرد باید از این خانه و دیوارها فرار کنه! + به دوست پناه بردم. مثل همیشه… بیشتر »
“هوالمحجوب” نمی دانم اینکه نزدیکانم وقتی می خوان یک کار قایمکی بکنن و یا اصلا دچار یه مشکل خیلی شخصی هستن میان سراغ من و تنها با یک جمله بهم می گن دوست ندارن کسی جز خودم از این قضیه باخبر بشه و بعد من مثل رباط فقط یک باشه می گم و… بیشتر »
“هوالمحبوب” غریبه شده اند روزهایم، تو آشنایی کن و من را از این غربت نجات بده! بیشتر »