“هوالمحجوب” موافقت نکردن، پشت تلفن صدایش جوری بود که انگار باید عذرخواهی می کردم که همچین درخواستی را تنظیم کرده م. بعد از نیم ساعت تماس های ممتد، وقتی بالاخره از سیستم ش دل کند تا دو دقیقه جواب سوال و تاییدیه درخواست من را ثبت کنه مثل… بیشتر »
آرشیو برای: "تیر 1399"
“هوالمحبوب” نمی شناختم ش، اصلا اسم ش را هم نشنیده بودم. اما خبر مرگش را که دیدم دلم مچاله شد. مچاله تر وقتی که دوستان ش مدام توییت و پست هاش رو شر می کنن و منم که سست عنصر… + خیلی خنده داره ولی حالا از اینستاگرام فاصله گرفتم تا… بیشتر »
“هوالمحبوب” اگه بگم تو این چند روز به معنای واقعی مورد عنایت قرار گرفتم دروغ نگفتم! و بدتر از حالُ اوضاع جسمی، مهمان داری بود. دختردایی عزیزم بعد از سال ها هوس کرده بود چند روز کنار من باشه از قضا دقیقا از همان شبی که قرار بود فرداش… بیشتر »
“هوالحبیب” 25 سال گذشت، باقی َش را به خیر بگذران… + 25 خیلی چیزها بهم یاد داد :) ++ برخلاف سال های پیش که همیشه یه غمی ته دلم بود. شب تولد و روز تولدِ سبک و حال خوب کنی دارم، الهی شکر. +++ اینکه هرسال بیشتر از قبل تجربه های جدید… بیشتر »
“هوالمحجوب” وی همان موجودِ عجیب الخلقِه ایست که نزدیک تولدش افسردگی حاد میگیره بعد میشینه به گوش دادن آهنگ “دیگه فایده نداره"ی افتخاری :/ + خدا شاهده خُل وضع تر از خودم ندیدیم! ++ ملت جشن و پایکوبی دارن اونموقت من تا بوی تولدم… بیشتر »
“هوالمحجوب” بحث سرِ سفیدی مو بود. گفتم قبلتر فقط یه خال سفید بالا سمت چپ بود. حالا دیگه از بغل گوشها هم سفید شدن، کم مونده دیگه مِش سفید و مشکی بشه. گفت: (( اون خال که طبیعیه! موهای بغل گوش هم از سنه! :/)) دیگه حال نداشتم بگم بزرگوار… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعضی حرف ها، بعضی رفتارها، بعضی وقایع حتما که نباید برای خود آدم بیفتن تا قابل درک بشه! میشه تو خلال یه چیزهایی چپوند توی مغز… + دوست داشتم فیلمشُ و صد البته نگاهشُ بیشتر »
“هوالمحبوب” حساب کردم چهارماهُ اندیه که هیچ تماسی با پدر و مادرم، مام بزرگه نداشتم. چهار ماهُ اندیه که نبوسیدمشون… دریغ از یک لمس کوچک حتی اندازه بند انگشت… و عجیب تر اینکه به طرز معجزه آسایی هنوز زنده ام :) + بعضی چیزا قرص… بیشتر »
“هوالقادر” ((تا کی؟!)) جمله ی پرسشیِ تلخ و شیرینیه! تلخ وقتی که جواب ش خارج از انتظار و خواستته… شیرین وقتی بانی تحرک، پوشش دهنده قدرت و از نو دوپینگ کردنته.. + شُکر خدا.. شُکـــر بیشتر »
“هوالمحبوب” چرا حقیقت باید تلخ و گزنده باشه!؟ چرا پذیرش و فهم ش تا این اندازه سنگینه جوری که گاهی یادآوریش مثل کوبیده شدن یک پُتک روی سره؟! + هوممم باید خیلی تجدید نظر کنم. خیلی زیاد. جوری که چندین درجه از اعتقاد و تفکرم فاصله پیدا… بیشتر »
“هوالمحبوب” این کرونا یه کاری کرده که حتی نمی تونیم با خیال راحت یه آلرژی ساده هم داشته باشیم! + آقا یه گردی چیزی هست، لعنتی هروقت وارد ریه م میشه، تنگی نفس و سرفه بهم دست میده و سنگین نفس می کشم، سرفه های چند دقیقه ای دارم. شانس… بیشتر »
“هوالحبیب” آنقدر بی دلیل دوست َش داشت که وقتی رفت؛ هیچ دلیلی برای دوست نداشتن َش پیدا نکرد… بیشتر »
“هوالمحبوب” یادمه حالم خیلی بد بود. خیلی. جوری که حتی صدایی برای حرف زدن نداشتم و تارهای صوتیم انگار کیلومترها از حلقومم فاصله داشتن. اسممُ صدا کرد، دفتر ناقصمُ بردم گذاشتم روی میزش. آروم خم شدم جلو و با همون صدای از ته چاه در اومده… بیشتر »
ارسال شده در 9 تیر 1399 توسط . . . ماریا . . . در دلتنگ نامه, روزمرگی, گشتم ، بود ، بگرد, تلخ مثل زهر
“هوالمحجوب” ظلمی که در فرهنگ ایرانی به دختر میشه، به جنس مونث میشه، به خانم بالغ و رشیده میشه، قابل انکار نیست. سرپوشیده نیست. گاها انقدر عیان و آشکاره که با پرده انداختن روی چشم هم نمیشه به ندیدن زد. انقدر صداش بلنده که حتی نمیشه با… بیشتر »
“هوالمحبوب” منتظر آمدن قطار بودیم. یونیفرم کار تنش بود. عرض سکو را گاهی تند و گاهی آروم قدم می زد. ماسک ش را کشیده بود پایین. صورتی کشیده و رنگ پریده داشت. از اون ها که باید یه رژ نارنجی بزنی به لباش تا رنگ و روح بیاد تو چهره کک و مکیش.… بیشتر »
“هوالمحبوب” ( محتوای این پست حذف شد ) بیشتر »
“هوالمحبوب” وارد ماه تولدم شدیم :) اما دریغ از انقدر “.” ذوق و شوق :/ بیشتر »
“هوالمحجوب” آدم تکه تکه بشه با پتک بزنن تو سرش، سرش بترکه سکته کنه تِپ بیافته بمیره تو جنگ خمپاره یک راست بخوره بهش ازش هیچی نمونه مریض بشه رو تخت بیمارستان اصلا خونه بمیره ماشین بخوره بهش امعاء و احشاء ش بریزه بیرون درجا بمیره شب بخوابه… بیشتر »