“هوالمحجوب”
راستش این تعطیلات دلم می خواست برم تبریز، برم دیار مامان و بابا…به یاد اون چندتا
سفرِ پر از خاطره، دلم می خواست دوباره برمی گشتم به اون چندتا عیدِ گذشته، همونا که
کوچک و بزرگِ کیفمون دیدن دختردایی و پسردایی، ورجه وورجه های جوانی بود. همونا
که سیستم خونه از دستِ بازی های کامپیوتری پسرها داغ می کرد. اصلا برگردم به همون
قسمتی که پسرها تا به مرحله ی آخر بازی رسیدن میم از ذوق پاش خورد به محافظ و
کامپیوتر خاموش شد! همونجا که میم تو پذیرایی می دوید و بقیه از حرص می خواستم
بگیرن و کتکش بزنن. دلم اون پسته خوردن های کیلویی پشت بام را می خواد. فیلم
دیدن هامون با جوزپه جانم. دلم خونه پدریِ دوست را می خواد. آن اتاق بدون پنجره ای
که همیشه توش پلاس بودیم. عید دیدنی های دوستانه.عیدی خریدن هامون برای هم…
من دلم برگشت می خواد، برگشت…
+ کاش این تعطیلات عید کلا می رفتیم مسافرت…