“هوالمحبوب”
رو بروی من، مقابل چشم هایم نشسته است. سکوت عادتش شده. اصلا تمام سکناتش جفت
آن قدیمی های تخس است. لبخند می زنم. نمی فهمم حرف از کجا به بزرگی خدا می رسد.
خم می شود عقب، تکیه می دهد. چشم هایش را ریز می کند. چهره ش به شکل بامزه ای
در می آید. بینی ش را کمی جمع می کند و بعد حالت کسی که انگار چیز مهمی کشف کرده
می گوید: +به نظرت خدا با این همه بزرگی ما را عذاب می دهد؟!
لبخند می زنم. نه از سوالش، نه از اینکه بالاخره نطقش باز شده و چنته های مغزش را بیرون
ریخته. بیشتر به ظاهر دلبرانه ش لبخند می زنم. به دندان هایش که با لبخندش بیرون ریخته!
و به چشم هایش…
ادامه می دهد: +خدای امروزم خیلی با خدای قبلترم فرق کرده، بزرگتر شده رحیم تر شده.
جابجا می شوم تازه به خودم می آیم انگار وقت دید زدن تمام شده؛ باید حرف بزنم:
- فرق نکرده، شاید تازه شناختیش.
گوشه ی لب هایش پایین کشیده می شود، صدای دخترهای پشت سرم توجه م را جلب می کند.
از شنیدن یک حرف زشت آن ها صورتم جمع می شود. بی توجه به عکس العملم ادامه می دهد:
+ به نظرم خدا انقدر رحیم هست که کسی را عذاب ندهد.
- در اینکه رحیمه شکی نیست.
+ پس آیات قرآن…
جابجا می شوم: - وقتی یک مادر نهی می کنه، اولین بار بچه که انجام میده تا میاد تنبیه کنه
می بخشه، دومین بار هم می بخشه ولی سومین بار برای ادب کردن حتما تنبیه می کنه.
سکوت می کند و نگاهم می کند، بعد دوباره تکیه می دهد:
+ بله، اما خدا و همین حرفهایی که محبت معصومین باشه…
- اوهوم، اما به شرطها و شروطها! بعدش هم فراموش نکن که خدا بیهوده حرفی نمیزنه، آنوقت
تمام آن ایات قران که حرف از عذابه نقض میشه و این نقض شدن در مسلک خدا و خارج از
صفاتش هست.
+ پس وقتی ببخشه، اونوقت هم لغوه! البته نه.. نه بخشیدنش از روی اختیارشه.. درسته.
می تونه…
* این مکالمه بعد از چند روز همچنان تو ذهنم جا خشک کرده بود. امروز به این نتیجه رسیدم
که نه! گاهی بزرگی رحمت خداوند تو چشم تنها ضرره. از کجا معلوم این رحمت خدا که به دل
افتاده کار شیطان نباشه!؟ وقتی بنده با وجود درک بزرگی و رحمت خدا همچنان خط های اوامر
خدا را خرد می کنه چیزی جز این نیست که با این تفکر تنها داره خطاهای خودش را توجیه
می کنه تا عذاب وجدان تمام اون سرپیچی ها از بین بره و به کارش ادامه بده.
** چقدر دلم ازت گرفته. چقدر راحت دل می شکنی، چقدر …