“هوالمحبوب”
نسیمِ دلنواز می آمد، داشت نازمون می داد. یک نگاه به صورت جدی و تخسش کردم
یک نگاه به دختر و پسرایی که اونطرف تر از ما کنار هم بگو بخند داشتن و یک نگاه به رفت
و آمد ماشین ها. سرم را کمی خم کردم و با دقت به پایین نگاه کردم. داشتم آنالیز می کردم
کسی که قصدخودکشی داره از آنجا چطور باید بپره که یکدفعه نفله بشه، که سرعت ماشینها
جواب سوالم را دادن، با اون سرعت زیر یکیشون بری خلاص!دیگه نیازی به نوع شتاب وپرش
و ..نداره.
یک دفعه برگشتم طرفش و گفتم: - اونی که قصد خودکشی داره خیلی باید خنگ باشه که
پریدن از پل را انتخاب کنه. اگه قراره آدم بمیره لااقل یک روشی را انتخاب کنه اینطور له و
داغون نشه. شیک و مجلسی بمیره!!!
با همون چهره جدی و خنثی ش گوشه ی لباش را داد پایین و گفت:
+ خب چطور بمیره ؟!
به افق خیره شدم و مثل همیشه که موقع فکر کردن لبهامو بهم فشار میدم و صدای امممم را
در میارم لبهامو فشار دادم و بعد از چندثانیه گفتم: - مثلا…………………..
بعد از اینکه گفتم چطور دوباره برگشتم به طرفش و گفتم: عکس زیباترین خودکشی جهان را
دیدی؟! حیفِ آدم قشنگ نره! یکجوری بره که همه کیف کنن از این رفتن.
چیزی نگفت. جوابی نداد. دوباره هردو خیره شدیم به عبور ومرور تا کارش تموم بشه. که اون
لحظه تو ذهنم خاطره بشه.
+ حکما پیش خودش گفت: این دختر دیوانه س!
++ نمی شد خدا یک دکمه میذاشت موقع حال خوشی می زدی و اون حالت همینطور ادامه دار
پیش می رفت؟!
+++ دلم می خواست همون لحظه تافت خورده باقی می موند.