“هوالمحبوب” یادم هست با دوست به خرید رفته بودیم و مقدمات یک سفر را می چیدیم . من طبق معلوم یک کفش جدید خریده بودم و آن پایم بود. کل مسیر کفش اذیتم می کرد ، شدیدا پشتِ پایم را می زد . دیگر طاقت نیاوردم و کفشها را در آوردم ، در دستم گرفتم… بیشتر »
کلید واژه: "یادآوری"
“هوالمحبوب” بعضی از شخصیت ها هستند که با وجود گذشت مدت های مدید ، همچنان با دیدنشان تلخیِ روز های گذشته یادآور می شود . دیروز وقتی در خیابان دیدمش ! درست مثل همان لحظه دلم داغ دید . . . هرچند بعد از دو سال بصورت مکتوب از رفتار و اشتباهش… بیشتر »
“هوالمحبوب” زیر باران دستهایمان باز بود ، لبخندِ از شادی روی لبهایمان ، می چرخیدیم . . . صورتمان رو به آسمان بود و قطرات یکی پس از دیگری کوبیده میشدند رویش چشم بسته بلند بلند آواز میخواندیم و میخندیدیم ! همان آوازی که آن روزها همه با… بیشتر »