“هوالمحبوب” ما آدم ها هزارویک احساس و قوه داریم که هر کدام آن بنا به شرایط زندگی پیشِ رو، بنا بر صدها اتفاق غیر مترقبه ای که یک دفعه هوار می شوند روی سرمان، پر رنگ و پر رنگ تر می شوند. جوری که تبعات این رنگِ غالب سریع نمود می کند و… بیشتر »
کلید واژه: "خاطرات"
“هوالمحبوب” تقریبا به آخرهای کتاب رسیده م. امروز تو پیج یکی از کتاب فروشی های تهران که این کتاب را تبلیغ می کرد کامنت آقایی متعجبم کرد.آقایی در وصف این کتاب فرموده بودن: ((این کتاب افتضاحه افتضاح!)) حالا فکرش را بکنید در مقابل کتابی که… بیشتر »
“هوالمحجوب” نگاهش کرد، دید که چقدر شبیه خاطراتش است… ناگهان چشم دزدید و آه کشید! بیشتر »
“هوالحبیب” باران می بارد و با هر قطره؛ یادت در خاطرم چکه می کند… پ.ن: باختم.. نه به تو! بلکه به خودم… این تلخ ترین نوع باختن است… بیشتر »
“هوالمحبوب” یادم هست با دوست به خرید رفته بودیم و مقدمات یک سفر را می چیدیم . من طبق معلوم یک کفش جدید خریده بودم و آن پایم بود. کل مسیر کفش اذیتم می کرد ، شدیدا پشتِ پایم را می زد . دیگر طاقت نیاوردم و کفشها را در آوردم ، در دستم گرفتم… بیشتر »
“هوالمحبوب” عِطرِ گوشتِ تفت داده شده کُلِ خانه را میگرفت . همیشه بعد از پیچیدن بوی خوش طعم یک خداحافظی و تذکرِ “مراقب غذا باشید” تنگَش می چسبید و بعد خانه خالی از مادر میشد . هر دو در انتهای اتاق ، می نشستند و حرفهای نقل و… بیشتر »
“هوالحبیب” بی هوا دلم مینو خواست! پفکِ مینو. . . اینکه می گویم بی هوا به خاطر آن است که خیلی اهل این مدل خوردنی ها نيستم مگر اینکه هوس کنم مثل همین آخرین هوس. وقتی بازش کردم، یادش افتادم. عاشق پفک مینو بود، وقتی با هم بودیم اکثر وقتها… بیشتر »