“هوالمحجوب” از در وارد نشده دوید طرفم و یک دسته گل اندازه قد و قواره خودش به طرفم گرفت. با ذوق و لبخند گفت خاله! برات گُل چیدم… من؟! همان لحظه از حجم محبتش مُردم :))) + خوش ذوقِ با احساسِ من :))) ++ رفت تو کشو خاطرات.. بیشتر »
کلید واژه: "خاله و خواهرزاده"
“هوالمحبوب” پرسید من می توانم مقابل خواهرزاده ام که پسر است راحت لباس بپوشم. گفتم از نظر شرعی ایشان محرم شما هستند و مشکلی نیست. ولی اگر ممیز شده باشند باید رعایت کنید. گفت بیست و دو سالش هست و چون دانشجو است با او و مادرش زندگی می کند.… بیشتر »