“هوالمحجوب” روز اول رسیده و نرسیده اصرار داشت بریم پارک و باغ وحش! یک دفعه به سرم زد با همان لحن بی اندازه مهربانم قانع ش کنم که الان وقت ش نیست. با همان لبخند کش دار گفتم: - خاله جان! اول امام دوم امام سوم امام بعد پارک بعد باغ وحش! چشم… بیشتر »
کلید واژه: "دردانه"
“هوالمحبوب” بهش گفتم خاله حالم خوب نیست دارم میمیرم! گفت: عه! پس برو حیاط :/ + بچه م نگران بود تو خونه دارفانی رو وداع کنم :))) بیشتر »
“هوالمحجوب” از در وارد نشده دوید طرفم و یک دسته گل اندازه قد و قواره خودش به طرفم گرفت. با ذوق و لبخند گفت خاله! برات گُل چیدم… من؟! همان لحظه از حجم محبتش مُردم :))) + خوش ذوقِ با احساسِ من :))) ++ رفت تو کشو خاطرات.. بیشتر »
“هوالمحبوب” به دو میره پشت مبل ها میگه: خوب نگاه کن! اینجا می تونی قایم بشی… میشینه و بلند میشه، می خنده: آهاااا ببین اینجوری… بعد انگار که یادش بیاد لباش ورچیده میشه با صدای غمگین: یادش بخیر مامان وقتی وقت داشت باهام اینجوری… بیشتر »
“هوالمحبوب” - خاااااله یک خبر تازه و خوشحال کننده. <<با ذوق>>: -چی؟! - خاله ریما می خواد نی نی بیاره. - عه! خب؟! - حدس بزن؟!؟؟! - دختره؟! <<آروم می خنده>>: نـــــه - پسره؟! <<بلند شروع می کنه به… بیشتر »
“هوالخالق” دردانه صدایم کرد : خاله ماریا ا ا ا با همان لحنش گفتم بلهههه . . . فرمودند : نه بگو جااانِ خاله :/ ******* هر چه میخواست بخورد نصف میکرد و نصفی از آن من میشد و نصفی از آن خودش ! ****** هر چند دقیقه یکبار برایم شکلاتی می… بیشتر »