“هوالمحبوب” پرسیدم: -قرآن دارید؟! از سوالم خنده ام گرفت، خندیدم. پشت بندِ خنده ام گفتم: -چ سوالی پرسیدم! پرسیدن ندارد. درست بعد از حرفم در کمال ناباوری در جواب سوالم شنیدم: -نه نداریم! کمی که نه خیلی زیاد جا خوردم. انگار اصلا جوابِ سوالم… بیشتر »
کلید واژه: "قرآن"
“هوالمحبوب” می گفت : ((من هرچه را که بخواهم مینویسم و در شب قدر لای قرآن می گذارم . تا سالِ بعد هرچه که خواسته بودم برآورده می شود هرچه ! چیزهایی را می نوشتم که برآورده شدنش معجزه بود .)) انگار با این برآورده کردن ها خدا هم میخواست آن… بیشتر »
“هوالمحبوب” خواندم ، خواندم ، خواندم رسیدم به ؛ ” سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ . . . سکوت شد ، هاله ای تار دیده ام را گرفت . خدایا من از جنسِ همین آیه ” امنیت و آرامش” میخواهم . می شود روزی به من هم . . . ؟! بیشتر »