“هوالحبیب” تو این یک سال و اندی انقدر غصه خوردم و خودم نبودم که وقتی ماه مبارک تموم شد و احساس سبکی داشتم هر چند روز یکبار با خودم می گفتم: نکنه خیال می کنی خوب شدی! نکنه فکر می کنی حالت درست شده! دیروز که نزدیک ظهر اون بحث مسخره اومد… بیشتر »
کلید واژه: "من"
“هوالمحجوب” تا در باز شد و زنگ حضور ما تو کافه به صدا در آمد… همه ی حضار به احترام ما زُل زدند!!!! تا جایی که حتی چند نفر تکان خوردند و چند نفر دیگر با همان نگاه ها پچ پچ کردند… یک لحظه دلم می خواست دکمه بَک را بزنم و همگی… بیشتر »
“هوالمحجوب” من من من تا به امروز تنها نقش یک لبخند را ایفا کرده ام… لبخندی که روی لبان می نشیند و بعد پر میزند و می رود… بی صدا! بدونِ خاطره… پ.ن: من اگر سخت شوم، رنج شوم نه دگر یاری هست و نه دلداری … چه حقیقت… بیشتر »
“هوالمحبوب” *یکم شهریور دختری تنبل بود که 12 ظهر بیداری را انتخاب کرد ! در یخچال را باز کرد و غذای یخ زده ای بیرون کشید . با ارامش تنهایی خودش را با یک غذای گرم شریک کرد . *یکم شهریور دختری عینک به صورت است که در به در ، در کوچه های ذهن… بیشتر »