“هوالمحبوب” خم می شوم می خواهم یک سال دوری و دلتنگی ندیدن یکدیگر را با آغوش و فشار های ریز دستانم از بین ببرم. دوبار می بوسم گونه هایش را، دست هایم روی شانه هایش است که آرام درِ گوشش می گویم: دلم برایت تنگ شده بود. می خندد. از آن خنده… بیشتر »
کلید واژه: "همکلاسی"
“هوالمحبوب” اصلا باید دیر کنی تند تند بدویی به سمتِ ماشین … دیر کنی مسیر باقی را دربست بگیری پله ها را یکی پس از دیگری طی کنی و در و باز کنی ببینی عه! همکلاسیت تو راهرو پِلاسِ… بعد لامپِ دلت روشن بشه: ایول استاد نیومده!!!… بیشتر »
“هوالمحجوب” یک همکلاسی دارم، دلم می خواهد سر به تنش نباشد! تمام/. پ.ن: تعارف ندارم که! بیشتر »
“هوالمحجوب” همیشه داشتنِ همراه برای رسیدنِ به مقصد مایع امید و سرزندگی است .چیزی که حالا بعد از گذشت چهارسال من ، از دستش داده ام . دو همراهی که در مسیر درس کنارم بودند و آنتراک های بین کلاس های درس را با آنها میگذراندم حالا از این… بیشتر »