ارسال شده در 14 مرداد 1397 توسط . . . ماریا . . . در گشتم ، بود ، بگرد
“هوالمحبوب” وارد که شد، سلام داد. گوشه ای نشست با لبخند نگاهی به ماکرد و بعد آرام از تهِ گلو گفت: - برای نوه م دعا کنید، بیمارستان است. لبخند زدیم: - حتما، ان شاء الله شفا بگیرن. جانمازش را پهن و شروع به نماز خواندن کرد، شانه هایش می… بیشتر »
"هوالمحبوب"
فقط یک قلم می تواند
تمام تراوشات ذهن آدمی
را به نمایش بگذارد . . .
من جوهر قلمم را خرج اینجا می کنم
باشد که رستگار شوم :)
*****************************************
آمدم برای نام و نان بنویسم . . .
دیدم قلم پاکتر و با ارزش تر از آن است
که به نان و نام فروخته شود .
”از نان به قلم رسیدم ، شدم از نون تا قلم"
*****************************************
" کپی برداری بدون اجازه نویسنده و ذکر منبع جایز نیست !"
****************************************
((توضیحات: به غیر از دست خط، همه ی نوشته های این
وبلاگ متعلق به نویسنده وبلاگ می باشد.
در صورت ثبت متنی نام نویسنده حتما قید
خواهد شد.))
***********************************
ارتباط با من:
aznoon.ta.ghalam@gmail.com