“هوالمحبوب” سراسر حرف شده بودم و امید. نگاهِ ش می کردم و از “شدن"ها حرف می زدم. از توانایی هاش. از اینکه هیچ چیز غیرممکن نیست مگر اینکه خدا نخواد ممکن بشه.. و هزار کلمه ی دیگه. انگار می خواستم براش همه باشم. همه ی کسایی که توی اون… بیشتر »
کلید واژه: "زندگی"
“هوالمحبوب” اولی : -می دونی؟! مثلا دوستم خیلی زندگی خوبی داره، خیــــــلی. قبل از زادواج هم عالی بود بعد از ازدواج هم. کلا خوشبختِ و چیزی کم نداره. اصلا چرا راه دوری بریم همین خانم برادر خودم قبل از متاهلیش را می دیدی از فلان جا آمد… بیشتر »
“هوالمحبوب” وارد که شد، سلام داد. گوشه ای نشست با لبخند نگاهی به ماکرد و بعد آرام از تهِ گلو گفت: - برای نوه م دعا کنید، بیمارستان است. لبخند زدیم: - حتما، ان شاء الله شفا بگیرن. جانمازش را پهن و شروع به نماز خواندن کرد، شانه هایش می… بیشتر »
“هوالمحجوب” اینکه پیگیر درس فرزندتان باشیدخیلی خوبه، اصلا من می گم"خیلی"شما بیشتر از خیلی برداشت کنید. اما قبل از آن تعریف پیگیر بودن را در ذهن خودتان بالا و پایین کنید. نه آنقدر بحث درس را برای فرزندتان بزرگ کنید که ابعاد دیگر زندگی… بیشتر »
“هوالمحجوب” تا تو آسمانِ منی سر به زمین نمی شوم… بیشتر »