“هوالمحجوب”
داشت فیلم رقص عروس و دامادِ یکی از اقوامشان را نشان می داد. جشن نامزدی شان بود.
وسط فیلم گفت عروس 13 ساله س! شاخ در آوردم.فکر کردم شاید اشتباه شنیده م پرسیدم
13 ساله؟! گفت آره. نمی دانم چرا ولی یک لحظه تمام دلم بهم خورد. دیگه اصلا حواسم به
فیلم نبود. پرسیدم پسر چندسالشه؟! گفت 24!
دلم می خواست بپرسم پدر و مادر این دختر چطور رضایت دادن دخترشون تو این سن
ازدواج کنه. و یا اصلا چطور این پسر راضی شده با یک دختر این سنی ازدواج کنه!؟
خاله خاله بازیِ مگه؟! وسط این گیر و دار سوال های مغزم جوابم را بین حرف هاش گرفتم.
گفت دخترعمو و پسرعمو هستن. بعدشم چون پسر خوب بود دیگه دادن رفت!
عجب توجیه منطقی!!! اصلا هرچقدر دختر جلوی پسرِ ناز و عشوه می آمد من بیشتر
دلم بهم می خورد. آخه دختر 13 ساله چه می فهمه زندگی چیه. جالب اینجاست تازه
سه سال قراره نامزد بمونن. خب مسخره میذاشتی همون چند سال بعد ازش خواستگاری
می کردی. این هنوز بینیشم پُف نکرده! ای خداااااا :(
+ هر سنی اقتضای خودش را داره، نوجوانی خیلی سن مهمیه. چرا اجازه نمی دید روال
طبیعی خودش را بگذرونه؟! چرا باید تو این سن وارد بزرگترین و پر مسئولیت ترین بخش
زندگیش بشه؟! فکر کردید خیلی هنر می کنید دخترتون را سن پایین شوهر میدید؟! این
الان انقدر داغه که فقط لباس پرنسسی و تالار مجلل را می بینه… وگرنه چند صباح که
بگذره تازه می خواد بفهمه چه گُلی به سرش زده!
++ من همچنان که یادش میافتم داغان می شم! :(((