“هوالمحبوب”
کنارِ تخت خانمی افغان دختری به دنیا آورده بود. یکی از همراه ها که فوق العاده اجتماعی بود و
مدام در بخش به هر اتاق سرک می کشید و سلام علیک داشت وقتی این خانم و همراهش که یک
مادر مسن بود دید. شروع کرد مقابل آنها به تعریف کردن از افغان ها! چه تعریفاتــــی
- بچه چیه؟!
- دختر!
با تکان سر:
- به به پس ادامه دارد. شماها عاشق پسرید! پسر بیارید که بره کار بکنه. بگو دیگه بچه نیاره ها! چه
خبره؟؟
بنده خدا تازه دومین بچه ش بود. آن هم بعد از هفت سال! پیرزن بینوا یکبار ترش نکرد. اخم نکرد.
فقط در آخر نصایحِ آن خانم به ظاهر با شخصیت یک آه کشید و گفت: خدایا شکرت.
صبح روز بعد هم وقتی زمان سرکشیِ سرپرستار بخش رسید. هرچه توان داشت سر آن خانم داد و
بیداد کرد که چرا دره گنجه بازه و…
خلاصه ش کنم دلم کباب شد برای آنها. در کشوری که برای آنها نیست. غربت یک طرف! توان دفاع
نکردن هم طرفی دیگر. جوری رفتار کنید که دلتان می خواهد با شما هم آنطور رفتار کنند.
+ بعد میگن چرا می گید پرستارا پاچه می گیرن! یک دوربین نصب کنید به خودتون خوب متوجه
رفتارها می شید. دشمن که نیست! بیمارِ اون همراهی هم که هربار با نگرانی بهت مراجعه می کنه
عزیزش آنجا خوابیده. می دونم تو فشاری. اما درست حرف زدن و جواب دادن چیزی ازت کم نمی-
کنه این بندگان خدا خودشون بخاطر بیمارشان حال روحی خوبی ندارند. بعد رفتارهای توهم بدتر
ناراحتی بهشون میده. سرجمع و آخر کلام آدم باش!!!
++ متاسفانه تو ایران اونقدری که به ظاهر توجه میشه، به روحیه و روان آدم توجه نمیشه!
+++ عزیزترین کسِ خودم پرستاره. نیایید بگید توهین نکن و فلان. یک نمونه ش را داریم
خودمون!