“هوالمحبوب”
اولینباری که تقلب کردم اول دبستان بود! زنگ املا، آقای حاء دیکته می گفت آن موقع ها اگر
در کلمات شک می کردیم می پرسیدیم. پرسیدم آقا این را درست نوشتم؟! گفت نه!
بار دوم - نه! بار سوم - نه!
دیگر قرار بود برگه ها بالا بروند کلافه بودم. آخر خم شدم و از زیر میز کتاب را باز کردم و کلمه را
پیدا کردم و برگه را تکمیل و دادم. بیست هم شدم!!!!
به هرکس می گویم اول ابتدایی در امتحان املا کتاب باز کردم همه می پذیرند و خوششان هم
می آید! جالب اینجاست تاکید میکنند از منِ شیطان هیچ چیز بعید نیست! :/
مهم این است که من در آن سن اصلا تعریفی از تقلب در ذهن نداشتم. می دانستم کار بدی
کردم. هنوز هم عذاب وجدان آن لحظه را می توانم به یاد بیاورم. اما نمی دانستم آنکار اسم دارد.
امروز که در جلسه امتحان معاونت آموزش ما را مثل آجیل روی یک دیس بزرگ پهن کرده بود.
در حدی که هیچ همکلاسی بغل دستت نبود تازه تا شعاع چند متر هم اثری از آنها نمی دیدی…
بغل دستی ام خانمی بود که بایک خانم دیگر از آن سرِ سالن داشت تقلب می کرد. بدون منظور
زُل زدم به او…
می خواستم ببینم در چهره اش چیزی به نام عزت هست!؟ غرور چه؟!
با اینکه متوجه نگاهم شد ولی به کارش ادامه داد… من هم مشغول نوشتن برگه خودم شدم…
فقط اینکه آن لحظه خدا را شکر کردم که شجاعت این را دارم که اگر چیزی نخواندم برگه ام را
سفید بدهم حتی اگر به نفع ام نباشد و شخصیتم زیر سوال برود!
پ.ن: زشته! نکنید…