“هوالمحبوب”
می گفت می خواهم يک عروسک بخرم، شبیه به مادرم!
تا همیشه کنارم داشته باشم اش. . .
موضوع: "روزمرگی"
“هوالمحجوب”
نیست که نیست، وقتی هم که نیست دلتنگی جایش را می گیرید.
“هوالمحجوب”
حاصلِ خانواده ای که با صدای بلند باهم حرف نمی زنند ، داد نمی زنند
حرف رکیک به هم نمی گویند . کلا دعوایی با هم ندارند می شود من !
و این من کسی است که با کوچکترین فریاد و شنیدن دعوای دیگران
قلبش شروع به تپش می کند و رنگِ رخسارش می شود گچ . . . . . . .
به این آدم ها می گویند استرسی !!! یا لوس !!! یا ترسو . . .
پ.ن: شبِ قبل با صدای یک دعوای خانوادگی تا چند دقیقه میخکوب
و تپش قلب گرفتم :( خدایا کمی به من جرات بده !
“هوالمحجوب”
چند وقتِ پیش از تبلت شازده یک بازی جدول نصب کردم که با شروعش پی بردم
چقدرررررر خنگ شده ام !!!
من خیلی اهل جدول حل کردن نبودم اما بدم هم نمی امد با این حال محض سرگرمی
نصب کردم و شروع کردم به حل کردن . با شروع چند جدول و حل شدن به این
نتیجه رسیدم که زیادی گیج هستم آنقدر اشتباهات کوچک و پیشِ پا افتاده داشتم که
احساس کردم تمامِ دایره لغات و نام ها و هرچه که از ادبیات در ذهن داشتم پریده !
با هربار اشتباه فقط با خنده می گفتم وای خدای من چرا انقدر گیج !!!
الان در مرحله 66 به سر می برم ولی با این حال این جدول چنان هشدار وحشتناکی
برایم داشت که حالا احساس می کنم اگر کوهی از کتاب را هم بخوانم باز هم جبران
این همه اشتباه نمی شود . . .
“هوالمحبوب”
نمی خواهم قول های خوب بدهم و شرمنده ی دلم بشوم این روزها انقدر واقع گرا
شده ام که پذیرفتن امیدی که با عقل جور در نمیاید سخت شده است برایم . . .
امروز از آن روزهایی ست که دلم می خواهد فرار کنم از خانه .
شدیدا دلم می خواهد بروم سراغ دوست و یک روز کامل را کنارش باشم اما این بودن
شروعش در این ساعت مساوی است با ناقص شدنِ دیدار .
خدایا نمی خواهی فکری به حالم کنی؟! زیادی سردرگمم پیدایم کن لطفا !
“هوالمحجوب”
ناخوشیِ دل به من سرایت کرده ، خواب های خوبی ندیده ام .
احساس میکنم خواب هایم نبضِ نقاطِ ضعفم را به دست گرفته اند . . .
هر وقت که دلشان می خواهد سر به سرم بگذارند شروع می کنند به نشان دادن
تصاویری که دیدنشان ، رنگِ احساساتم را خاکستری می کند .
پ.ن1: گذشتن از آدم هایی که چندسال جزئی از تمامت بودند، کار سختی است
این را الان می فهمم و درک می کنم .
پ.ت2: سید/.
“هوالمحبوب”
دل بهم ریختن را تقریبا همه تجربه کردیم، مثلا در این مواقع می گوییم دل و
روده ام بهم خورد.حالا من در این مورد کمی متفاوت ترم. مغزم دارد در کاسه ی
سرم بهم می خورد! چند افکار پست و پلید دارم که باعث این هرج و مرج
مغزی شده اند از طرفی هم این کم خوابی و بدخوابی ها شدتش را بیشتر
کرده است. خلاصه اینکه در مغز ترافیک افکار پلید داریم که نه روان می شوند
و نه راه باز می شود تا ما نفس راحت بکشیم.
