“هوالمحجوب”
تو هر نشست و جمعی که داشتیم نقل از پیدا کردن دختر مناسب برای برادرش بود
هر از چندگاهی هم شرحِ قصه ای از مراجعت ش به خانه دخترهای معرفی شده می شد!
هر بار هم در قصه گویی ش حرف از این بود که در شان ما نیستند و فلان رفتار را داشتند
و حتی یک بار از دهان ش شنیدم که می گفت: آدم نبودن بابا!
دیروز هم غرق شرح و ناله کردن از به سنگ خوردن تیرشان بود که پدرش فرمود خانه ی
فلان دختر خیلی افتضاح بود و ما فردا با چه رویی اقوام مان را مهمان ببریم آن خانه!!!
با شنیدن این جمله خون خونم را نمی خورد! تحمل م کم شد و از جمع خارج شدم.
شنیدن این حرف از دهان کسی که خودش در یک منطقه ی پر از حرف و حدیث شهر
زندگی می کند و متاسفانه فرهنگ آنچنانی هم نصیب شان نشده بی نهایت سخت بود.
کاش می شد جرات این را داشتم که بگویم: آقا می شود قبل از عیب جویی های
بنی اسرائیلی چند دقیقه ای مقابل آینه بایستید!؟
پسری که خودش نهایتا به زور دیپلم هم گرفته باشد حالا درب خانه هایی را می زند که
دخترها از نظر تحصیلی چند برابر او هستن! درست است که سطح تحصیلات شعور آدم
را تعیین نمی کند ولی نگاه کسی که پایش را در جامعه چند پله بالاتر گذاشته از دیگری
متمایزتر است. کاش می شد یک ازمایش ژنتیکی بود تا آدم متوجه شود که دقیقا این
میزان از اعتماد به نفس چرا باید بی دلیل و کاذب در بعضی افراد نمود کند!
+ تلخ ترین و ناراحت کننده ترین چیزی که الان در پسرهای جامعه ما در حال رشدِ این
ملاکها درمورد ازدواجه : محیط زندگی دختر شرطه، شغل پدر و مدیریت مالی ش شرطه
تعداد خواهر و برادرش شرطه، زیبایی ش شرطه، شاغل بودن و درآمد دختر شرطه! بعضا
حتی تو اندام دختر و رنگ پوست و… هم تِز دارن.
باید از پسرهای این دوره پرسید دقیقا دنبال چی هستید تو ازدواج؟! چیزی بزرگتر و مهمتر
از عفت و نجابت یک دختر هم هست؟! چیزی با اهمیت تر از با اصالت بودن یک دختر
هست؟! شما یک پَک ویژه می خواید که نهایتا سودش را در عرض دو سال ببرید و بعد دو
تایی باهم تو راهرو های دادگاه خانواده برای هم نوشابه “بدو بیراه” باز کنید.