“هوالشافی”
یادت هست؟!
من اما فراموش می کنم. من اما فراموش می کنم و هربار تا یک قدم به سویت بر می دارم
باز به یاد می آورم و از شرم دور می شوم، آنقدر دور که مرا نبینی…
تو اما ببین! تو بیا و ذره بین بگذار روی زندگی َ م. بیا و وزنه ی نگاهت را روی من بگذار.
آنقدر که سنگینی نگاهت را بفهمم.
من..
راستش من…
حتی دیگر خودم را هم دوست ندارم، تو اما دوستم داشته باش. برم گردان…
من خودم را از تو می خواهم… برم گردان…