“هوالمحبوب”
رقیق القلب شده م، خبر داری!؟
هر روز پشتِ هر بهانه چشم هایم پر و خالی می شوند. تپش قلبم نظم را فراموش کرده. هر از
چندگاهی با بهانه و بی بهانه شدت و ضعف دارد در تپیدن.
امروز پشتِ آن پنجره بزرگ گلدانِ نیمه جان کاکتوس جانم را گرفت. چشم هایم بی اختیار خیس
شدند زبانم شروع به چرخش کرد و برایش روضه ی کاش صاحبت کسی دیگر بود خواند.
خبر داری!؟
امروز صبح وقتی در فارس نیوز خبر حمله را شنیدم بدنم سست شد چند دقیقه پیش وقتی
تصاویر و فیلم ها را دیدم از سستی به تپش رسیدم و باز تکرارِ مواجِ آب در حلقه های چشمانم.
خبر داری که اینطور شکسته م!؟
خبرداری که سخت جانی َم تمام شده و دیگر چیزی حس نمی کنم!؟ خبرداری مرده م!؟