“هوالمحجوب”
جدیدا انقدر از این تصاویر و فیلم های عجیب دخترخانم ها توی فضای مجازی پخش شده که
واقعا آدم نمی دونه چی بگه!
قسمت تاسف بارش هم اینِ که خیلی ها این حرکات را تایید می کنن. برخی هم تشویق می کنن!
اینکه مثلا یک خانم بزور خودش را از دیوار استادیوم بکشه بالا و یه آقا اون بالا بگیرتش و بکشه…
و یا چه میدونم این تصاویری که دخترها از خودشون با ریش و گریم تو استادیوم میگیرن …
خب من چون خیلی علاقه ای به فوتبال ندارم و قطعا نخواهم داشت نه می تونم درک کنم و نه
می تونم بپذیرم در یک جمع وسیع آقا اون وسط وسط ها بشینم! آقایانی که توی اون جو هزارتا
حرف ناجور و یا حتی حرکات ناجور بکنن.
اما اینکه دخترها خودشون را به هر دری میزنن که وارد استادیوم بشن دقیقا مثل اون قضیه
نکن اس!!! دیدید یکی میگه فلان کار را نکن ما خودمون را می کشیم تا انجام بدیم ببینیم چیه!
اینم دقیقا همونِ… چندسال همین روال بوده حالا یه از خدا بی خبری اومده گفته: عه! پس چرا
ما خانم ها را نمی ذارن بریم استادیوم.
بعد همه عاقل شدن گفتن: عَه راست میگه ها… هیچی دیگه این قضایا استارت می خوره…
آخه بدبختی اینه که از این واجب ترها را نمی بینن حالا چسبیدن به این موضوع…
کاری به جذابیت دیدن و…. ندارم. فقط اینکه داشتم فکر می کردم ورود ممنوعِ منِ خانم در این
فضا بیشتر نگهداشتن حرمت و احترامِ منِ خانمِ نه کوچک کردن و تحقیر کردن و یا تبعیض
جنسیتی… این کاملا واضحِ که محیط ورزشگاه مناسب خانم نیست. اینکه می گن آقایان خودشون
را درست کنن و یا چه میدانم مراقب رفتارشان باشن. یک چیز کاملا غیرمنطقیِ … چندین هزار نفر
توی اون ورزشگاه هستن. من چه ضمانتی می تونم بدم که از این تعداد آقا چند نفرشون از نظر
روحی و روانی تعادل دارن و سالم هستن! و اصلا چه ضمانتی وجود دارد در آن بین کسی …..
اما حالا که این وضعیت داره پیش میاد. اینکه یک خانم انقدر خودش را تحقیر می کنه و مثل گربه
از دیوار میره بالا چند نفر هم ایول ایول گویان کف می زنن براش. اینکه یک خانم گریم می کنه و
از بازیگرهای توی فیلم ها هم تو این گریم میزنه جلو. بهتر نیست مسئول ها یه فکری به حالش
بکنن!!!؟؟؟
حالا که اینا خودشون را هلاک کردن و دارن به اب و آتش می زنن و اینطور آبروریزی می کنن
یه محیط مخصوصی را برای این بنده های خدای بینوای فوتبال ندیده قرار بدن. تا به جای گربه
شدن و ریش گذاشتن و… مثل یک خانم، تکرار می کنم خانم برن بشینن روی صندلیشون و فوتبال
ببینن!!!
هرچند من از زاویه دید خودم این قضیه را نگاه کردم. قطعا سیاستمدارها خودشون واقف هستن
و دلایل منطقی خودشون را دارن. و قطعا قطعا ورود خانم ها به ضرر خودشونِ… اما خب وقتی
نمی فهمن! آدم باید چه بکنه؟!
“هوالمحبوب”
نمی دونی چه حسی داره وقتی دلت نمی خواد با کلید در را باز کنی، انگشتت را بذاری روی زنگ از
جلوی دوربین بری کنار. بلافاصله در باز بشه … تا پاتو بذاری تو راهرو ببینی یکی از جوجه ها
جلوی درب ورودی سالن ایستاده و منتظره ببینه کیه! تا می بینتت بلند داد بزنه عمه ماریااااااااااااا!
بعد یهو چندتا جوجه دیگه به سرعت نوووووور بدواَن چندتا پله را تند تند بیان پایین و پاهاتو بغل
کنن… بعد ندونی کدوم را بغل کنی. کدوم را ببوسی… قربون صدقه کدومشون بری.
کوچولوتر از همه را بگیری بغلت و اون دو تای دیگه را که چسبیدن به پاهات ببری تو… شازده را
ببوسی … لپش را بکشی … یه عمه قربونت بره بگی… خواهرت که پس از مدتها آمده و همه را
جمع کرده یکجا را ببینی که با لبخند میگه چقدر مشتری داری دختر!
اینا یعنی زندگی، یعنی خوشبختی، یعنی یک حس فوق العاده خوب…
پ.ن: باید از خواهر و برادرها تشکر کنم که من را عمه و خاله کردن :)
“هوالمحبوب”
دارم مبارزه می کنم… کاش منو زمین نزنه!
کاش آخر این مبارزه دستِ من بره بالا…
“هوالمحجوب”
بیست دی فقط خواب بود. فکر بود. وقت تلف کردن بود.
بیست دی حس تنهایی بود که بغض را توی چشمها پاشید.
پ.ن: وقتی پیام خداحافظیِ دوست را دیدم، دروغ چرا چشمام تر شد…
“هوالمحجوب”
مسواک را خمیر دندان زدم. شروع کردم به مسواک زدن… چند لحظه ای نگذشته بود
دیدم بدجور دهانم کف کرده و طعم ناجوری می دهد.
فهمیدم بجای خمیردندان مایع دستشویی روی مسواک ریختم!!!!
انقدر اب قرقره کردم و کف دادم بیرون تا خیالم راحت شد رفع شده. فقط اینکه تا چند
دقیقه به این حواسپرتی عجیبم خندیدم!
***
قبلا هم طعم مایع های شست و شو را چشیده ام. خیلی خیلی سال پیش در چهار
الی پنج سالگی یادم هست تو حیاط آفتابگردان ها در حال بازی با بچه ها بودم . قمقمه
همراهم نبود. چشمم به بطری افتاد که مایع آن کم مانده بود تمام شود. به خیالم تمیز
شستم و آب ریختم. مثلا که آن قمقمه آبم. تصویر محوی دارم که حباب از دهانم بیرون
می رفت و خاله خورشید مقابلم نشسته بود و با نگرانی می گفت ماریا خوبی!؟
این طعم هم دقیقا همان طعم را می داد.
فقط اینکه چیزی نشد به تجربیاتم اضافه شد. همین
“هوالمحبوب”
کاش میشد کلمات را سایه زد… سایه ای از مقصود. از هدف گفتن…
کاش کلمات کنایه ها را هم منتقل می کردند، حتی اگر فاصله ها به
اندازه چند قاره باشد.
پ.ن: ازت دلگیرم.