“هوالحبیب”
توی اخبار دیدم امسال راهیان به راهه… دلم یک لحظه پر کشید برای حس و حال آن روزهایی
که رفتن به اونجا نور امید توی دلهامون مینداخت. اون روزهایی که تمام تلاشمون و برنامه ریزی
این بود که برسیم به این سفر. برسیم به نرمی خاک های فکه. برسیم به خاک طلای طلاییه…
برسیم به غروب های شلمچه، به دوکوهه… برسیم به ارامش هویزه. برسیم به دهلاویه ی چمران.
برسیم به شرهانی،اروندکنار .. برسیم به محدوده ی فتح المبین. برسیم به خنکای سحرهای
اندیمشک و صدای دل انگیز ِ دعاهای عهد همزمان با طلوع…
برسیم به آبادان دوست داشتنی. برسیم به گرمای ذوب کنِ خرمشهر. برسیم و اونجا نفس بکشیم.
برسیم و اونجا دل بکنیم از همه ی دنیا. برسیم جایی که حتی گوشی های لعنتی مون آنتن نداشته
باشه. برسیم و کمی برای کسی باشیم که باید.
+ خدای من! من چقدر گم شدم. چقدر دور شدم. چقدر خرابکاری کردم!