“هوالمحبوب”
انقدر توو زمان گم شدم و ریلکس شدم تو همه چی که همه ی کارها روی هم انباشته شده
و من، همه ش در حال بدو بدو هستم.
نه خریدی کردم
و نه به کارهای شخصی رسیدم.
می دونید چقدر دلم نوشتن می خواد؟! چقدر سوژه های ناب تو ذهنم چیده شدن و از
خستگی نتونستم به جملات تبدیلشون کنم. خبر ندارید این چند وقت چقدر درگیرم. چقدر
خودمو فرو کردم تو کاری که نباید… این روزها هم از روحی هم از جسمی تو اذیتم.
قرار نبود بیام غم نامه بنویسم :) اما انگار شد…
خلااااااصه ایهاالمسلمون، یکبار فرصت کردم برم بیرون و دست خالی برگشتم. جنس ها همه
آشغال و قیمت ها همه نوک قله ای! :/
و جماعت همه در حال خرید!!! :/ پس کی پول نداره؟! دشــــــــمن :)))
دوست 27 م میره شمال و برای عید نمی بینمش. البته این ندیدن تقریبا برام عادی شده و
این اولین بار نیست که عید دیر می بینمش. چون مهم بود خواستم بگم…
و دیگه اینکــــــــــــه همین :)))
فعلا همین…