“هوالمحبوب” روی صندلی مقابلش نشسته بودم و دردهایش را می شمردم. نگاهم می کرد حرف میزد آه می کشید. لبخند می زدم. طلب صبر داشتم، خواهش درک طرف مقابل… یک ساعت تمام شنونده ی دردهای دختری بودم که با یک موقعیت شناسی رفع می شد. بعضی مشکلات… بیشتر »
کلید واژه: "قرار"
“هوالمحبوب” دیر شده باشد! نرسیده به چهارراه، چراغ قرمز جایش را به سبز بدهد… نوک پا به زمین بکوبی و انتظار را چند ثانیه بیشتر تحمل کنی! تاپ تاپ قلب نفس ها را عمیق تر می کند، از دور قامتش را ببینی که منتظر گوشه ای ایستاده، گوشی ات… بیشتر »