“هوالمحجوب”
وقتی شماره ناشناس را جواب دادم و با صدای اِلی روبرو شدم تمام دلم لرزید. می دونستم باید
لباس آهنی بپوشم و بشینم پای حرف هایی که کل وجودم را قراره ذوب کنه.
اول از همه باید تصمیم می گرفتم چطور شروع کنم. از کجا!؟ بی خبری؟! خبرداشتن؟! پرسیدن
مستقیم؟! کدوم؟!
خوشبختانه خودش شروع کرد. بدونِ هیچ استارتی از طرف من!واین بزرگترین هشدار بود. هشدار
که اِلی با تمام غرورش انقدر خرد شده که حالا مقابل تو از بزرگ ترین درد زندگیش حرف میزنه.
بدونِ پرده بهت میگه: من به اون لعنتی علاقه داشتم!
و این را بارها تکرار کنه. بارها و بارها. انگار که برای خودش یادآوری می کنه که چقدر به اون مرد
عشق داشته که چقدر اون مرد بهش بد کرده. و با وجود این دردناکترین قسمت این بود که هیچ
آرزوی بدی برای آن مرد نداشت.
+ خیانت زخمی میذاره که هیچوقت خوب نمیشه. مخصوصا از طرف مردی باشه که عاشقانه بهش
علاقه و ایمان داری…
++ میگه حالم خوب نمیشه با هیچی! :(