“هوالمحبوب”
برگه ی امتحانی را روی میز گذاشتم و از سالن خارج شدم، تا خارج شدم یک دفعه یادم افتاد
که سوالات تستی را جواب ندادم. از همان مسیر برگشتم که برگه را پس بگیرم یکی از دخترها
دیدتم گفت چرا برمیگردی؟! گفتم حواسم نبود سوالات تستی موند. گفت برو ببین برگه را
میدن تا جواب بدی! خلاصه رفتم از من اصرار از آنها انکار. هرچقدر خواهش کردم که بدن
قبول نمی کردن. به هر کدام از مسئول ها که رد می شد درخواستم را می گفتم.
یکی از مراقب ها از معلم های دوره راهنمایی بود! معلم عربی اول راهنمایی خانم حیدری کیا
گفتم شما معلم من بودید! دوره راهنمایی. لبخند زد و… (حواشی بین)
خلاصه اینکه من خارج شدم و از قضا مثل اینکه تشریحی را خوب جواب نداده بودم برای
همین تو هول ولای این بودم که اجازه بدن تستی را جواب بدم. رفتم تا از مسئول اصلی
خواهش کنم، حالا مسئول اصلی کی بود بماند! برگه را گرفتم وبعد با هیجان فراوان آمدم
جواب بدم که دیدم اصلا برگه امتحانی شش صفحه بوده! همه ی سوال ها را جواب دادم
و خوش خوشان از اینکه انقدر برگه ها زیاده که متوجه نمیشه من همه را جواب دادم. نشستم
به نوشتن. کلی نوشتم و زمان داشت تمام می شد که آمدم جمع و جور کنم که برگه ها را پس
بدم. حین اینکارها هم با خودم می گفتم چقدر سوال ها راحت بودن من چرا موقع امتحان
انقدر گیج بازی در آوردم. داشتم برگه ها را صاف می کردم که دیدم عه! سربرگ زده برای
دوم تجربی و دوم ریاضی!!! من که تا آن لحظه خوشحال بودم که دیگه نمره قبولی را می گیرم
برگه ها را جدا کردم و دیدم وای، اصلا برگه اصلی که برای من بود جواب داده نشده.
زمان هم انقدر گذشته بود که دیگه استرس پس گیری برگه هم زیاد و زیادتر می شد. سریع
دست به کار شدم. جالب اینجاست که حتی پاسخنامه هم داده نشده بود از یک دفتر برای
جواب ها استفاده کرده بودم. وقتی دیگه ناامید شدم آمدم بگه های دفتر را جدا کنم و پس
بدم برگه ها از وسط پاره شدن!!!! یعنی اون چند تا سوال تشریحی هم از دست دادم و از وسط
به فنا رفت…
دیگه به اینجا رسیدم از خواب بیدار شدم. سکته کردم یعنی!!! :/
امتحانا تمام شد اما خواباش تمام نشد.