“هوالمحبوب” به چشم هایش خیره بودم… به چشم های طوسی تیله ای َش! صدایش در گوش هایم بود و صدای ترس در قلب َم؛ (( نکند روزی دیگر این نگاه را نداشته باشی!)) بیشتر »
کلید واژه: "کرونا"
“هوالمحبوب” حساب کردم چهارماهُ اندیه که هیچ تماسی با پدر و مادرم، مام بزرگه نداشتم. چهار ماهُ اندیه که نبوسیدمشون… دریغ از یک لمس کوچک حتی اندازه بند انگشت… و عجیب تر اینکه به طرز معجزه آسایی هنوز زنده ام :) + بعضی چیزا قرص… بیشتر »
“هوالمحبوب” این کرونا یه کاری کرده که حتی نمی تونیم با خیال راحت یه آلرژی ساده هم داشته باشیم! + آقا یه گردی چیزی هست، لعنتی هروقت وارد ریه م میشه، تنگی نفس و سرفه بهم دست میده و سنگین نفس می کشم، سرفه های چند دقیقه ای دارم. شانس… بیشتر »
“هوالمحبوب” از مقابل بنر ترحیم زهرا-همان خانمی که قبل ترها فقط در مراسمات مذهبی شاهد بودن ش تو این دنیا بودم- گذشتیم. هر دو یک آه کشیدیم و خدابیامرزی گفتیم. پرسیدم: بیماری داشت؟! جواب داد: گویا مشکلات تنفسی. دوباره سکوت، چند دقیقه بعد… بیشتر »
“هوالمحبوب” این شب ها که از حرم امام رضا مناجات شعبانیه پخش میشه، خلوتی حرم بدجور دلم آدم را می سوزونه! چند شبه همه ش خودمُ می بینم که تو خلوتی حرم دارم تو صحن ها می گردم و عطر حرم می بلعم… انگار آدم هرچقدر نسبت به چیزی پرهیز داشته… بیشتر »
“هوالباقی” پدرِ حبیب رفت… یکی از اون خانم هایی که حکم انتظامات مسجد را داشت هم همینطور. نشد بریم پیش حبیب بغلش کنیم و همگی زار بزنیم از بی پدر شدن ش. نشد تصویر همیشه خندان آن خانمی که اغلب شبهای قدر چشم هام وقت جیره بندی دیدنش را… بیشتر »
“هوالمحجوب” دیروز خواهرم خبر داد همکارش به فاصله ی دو روز مادر و برادر جوانش را از دست داد. این قصه زمانی تلخ تر میشه که با وجود از دست دادن عزیزانت شیفت هم داشته باشی. دارم به رفتن های کرونایی فکر می کنم. آدم وقتی عزیزی از دست میده یک… بیشتر »