“هوالمحبوب” نشسته بودیم توی جمع و آقای عزادار داشت از خاطرات پسربچه رفته ش صحبت می کرد بعد حرفش را تمام کرد و یه سه تار گذاشت توی دستم و گفت ((یادگار پسرم برای تو! خیلی سال بود که از این استفاده می کرد.)) هندزفری توی گوشم بود و داشتم سه… بیشتر »
کلید واژه: "خواب دیدم"
“هوالمحجوب” شاید بهتر باشه چندتا کارگردان و فیلمنامه نویس باهام مشورت کنن. احساس می کنم توی ژانر وحشت خواب هام دارن خوب مانور میدن و من یک عدد موجود لهی هستم که صبح ها با تنی کرخت از خواب بیدار میشه. متاسفانه همه شون هم موبه مو یادم… بیشتر »
“هوالمحبوب” سالنی سفید با میزهای طوسی رنگ و صندلی های نارنجی، پشت یکی از میزها نشسته بودیم و گل می گفتیم. اِلی انگار خبر داشت! آقایی از کنارمان در حال گذشتن بود که اِلی بی هوا صدایش کرد و از تو خبر گرفت. من که تمام وجودم شروع به لرزش… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعضی دلتنگی ها خیلی تلخ و طاقت فرساست، فشار قلب را به خوبی حس می کنید. نفس هایی که از گرفته بودن گلو حبس شده ن. چشم هایی که مدام در حال چرخیدن اند تا راه فرار پیدا کنند و پاهایی که سست قدم بر می دارن. حالا تصور کنید حتی اگر… بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش می آمدی… نزدیک و نزدیک. انقدر که لمس دستانم برایت راحت می شد. دستانم را در دستانت قفل، همچون پری سبک پرواز می کردیم. می چرخیدیم به دورِ هم. آنقدر که چرخش ما آسمان را هم به رقص در می آورد. بالا می رفتیم و در اوج خیره… بیشتر »
“هوالمحجوب” رو صندلی شاگرد نشسته بودم و راننده داشت سخنرانی می کرد. حرف ازپول تو جیبی بچه ش بود. وسط حرف زدن ها و اعتراض من که کارشما درست نیست هی دستشو میذاشت رو دستم یا رو شونه و… عصبی شدم و گفتم دست به من نزن. کمی خودمو کشیدم… بیشتر »
“هوالمحبوب” شده تو یک کشور غریب باشید، هیچ زبانی بلد نباشید وُ مستاصلُ درمانده منتظر یک آشنا باشید تا بیاد و نجاتتون بده ولی اون آشنا گوشیش آنتن نمیده و چند قدم تنها باهاش فاصله دارید ولی به دلایلی نمی تونید برید ُ خودتون را نجات بدید از… بیشتر »