“هوالمحجوب” وقتی مکالمه م تمام شد. یهو نگام کرد و با هیجان گفت: خاله تو خیلی پُری! شوک شدم، پرسیدم: یعنی چی؟! گفت: یعنی خیلی کاملی :) + لبخند زدم ++ خواهرم خندید و گفت بچه ها ازت بت ساختن، مراقب باش فرو نریزی ابهت این بت رو! بیشتر »
کلید واژه: "خاله"
“هوالخالق” دردانه صدایم کرد : خاله ماریا ا ا ا با همان لحنش گفتم بلهههه . . . فرمودند : نه بگو جااانِ خاله :/ ******* هر چه میخواست بخورد نصف میکرد و نصفی از آن من میشد و نصفی از آن خودش ! ****** هر چند دقیقه یکبار برایم شکلاتی می… بیشتر »