“هوالمحبوب”
خواب میدیدم تو زيارتگاهی هستم، دقیقا نفهمیدم کجا!
یک آقای سیاه پوستی به گمانم عرب بود خادم اونجا چندتا سوال پرسید با فارسی
دست و پا شکسته یکی را نمیدانستم جوابش چیه گفتم اگر فردا دیدمتون
تحقیق می کنم حتما جوابش را می گم.
عجله داشتم و بدو بدو خداحافظی می کردم. توی اون حول ولا گفت يادته
اولین بار کجا دیدیم همو؟! من همینطور هنگ کرده گفتم نه!
بعد در حین راه رفتن دورِ تند پشت سرم تند تند توضیح داد فلان جا جلوی
فلان در و… منم چیزی نگفتم از در خارج شده بودم و اون جلو ایستاد يه
همچين چیزی البته با وزن و قافیه گفت: امن یجیب خواندم تو را برای
خودم از خدا خواستم!!!! :/ ديگه دارن خوابام خطرناک میشن!…
لوکیشن خوابم کلا تغییر کرد تو یک فضای سبز بودیم و اسباب بازی هم زیاد
يه رنجر بود دور يه قله بود که پايينش کلا دره، این رجنر هم دور اون کوه
می چرخید داشتم نگاهش می کردم و با خودم می گفتم این که همه اش
سر و ته می شه پس چرا از ریل جدا نميشه اصلا چرا آدماي توش نمیافتن
همین که این را تو دلم گفتم یکی از همون قطار با سر پرت شد پایین!:/
اینم از سق سیاهمون…
پ.ن: امیدوارم همین قدر که تو توی خوابهای من سرک می کشی و عذابم
میدی من هم توی خوابهات باشم و به همین اندازه بلکم بیشتر عذابت بدم
لعنتی…