"هوالقادر"
اشتباه کردم، يه اشتباه فاحش
امیدوارم این اشتباه تاوان سختی نداشته باشه
امیدوارم بیشتر »
آرشیو برای: "مهر 1395"
"هوالمحبوب"
این درس برام مثل يه باتلاق
شده نميتونم ازش در بیام هرچقدر تقلا
هم میکنم توش بیشتر غرق میشم
مثل همین وبلاگ.
ديگه دارم آزار میبینم نمیدونم باید رها
کنم یا نه!
خدایا کمک، لطفا بیشتر »
"هوالمحجوب"
خیلی زود این دوروز تمام شد :(
فردا دوباره صبح سحر خوان باید تلوتلو خوران روانه کلاس شوم. . . بیشتر »
"هوالقادر"
کاش می توانستم بگویم : نرو !
کاش می توانستم لبان مُهر و موم شده ام را باز کنم و بگویم:
از وقتی رفتی خیلی تنها شدم!
کاش می شد دستت را بگیرم و بگویم هرچند خبری ازت نمی گیرم
ولی همین که بدانم چند قدم بیشتر از من فاصله نداری دلم قُرص است.
کاش… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دارم فیلمِ سر به مُهر را میبینم برای صدمین بار شاید ،
وقتی این فیلم را میبینم دلم برای وبلاگهای گذشته ام تنگ میشود
برای خواننده های ثابتش :( خیلی زیاد . . .
بی انصافی هست بگویم اینجا را دوست ندارم
ولی همیشه اولین ها دوباره تکرار نمی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دوستت دارم و هر کودتایم علیه تو
تنها یک ساعت طول می کشد . . . !!!
بیشتر »
"هوالمحبوب"
اندک اندک هوای دلمان رو به ابری شدن می رود . . . :)
خوانندگان خاموش و روشن لطفا چترهایتان را آماده کنید
تا از قطرات و گاهاً تگرگ های بارشِ این دل در امان بمانید :)))
حدالمقدور تلاش می شود که ابرها را از این وبلاگ دور کنیم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
شب گذشته میان شرق و غرب گیر کرده بودم!
گاه در لندن بودم و گاه در پاریس !
گاه پرده عوض میشد و در شهر خودمان بودم!
گاه داشتم با همشهریان بلادِ کُفرم گفت و گو می کردم و گاه
با هموطنان محترم سر و کله میزدم !
خلاصه میان زمین و زمان… بیشتر »
"هوالمحبوب"
سرما جان آنقدر خوشمزه ای که ،
هنوز جا نیوفتاده دو لپی خوردمت! :)))
. . . قلم . . .
" دارم بهتر میشم فقط کمی تنم کرخته ولی خوبه " بیشتر »
"هوالخالق"
با عجله همراه با جثه بزرگش می خواست از ساختمان خارج شود که از پشت تنه زد و
من هم از همه جا بی خبر اختیار از دست دادم و با شدت به نرده های
راه رو خوردم !!!
با تعجب از رفتارش با صدای آرامش بدون دعوا گفتم:
- از زندان اِوین که فرار… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دلِ من ؛
مثل یک ساعت کوکی
بعد از رفتنت خواب رفت و عقب ماند ...! بیشتر »
"هوالشافی"
حسن بیماری اينکه قدر سلامتی را بدانی!
سرما خوردم :((( بیشتر »
"هوالشافی"
خیلی سردمه، خیلی. . .
نياز به آغوش گرمت دارم،
خدایا چند ثانیه هم برايم کافی است
فقط کمی مرا در حُرم وجودت مهمان کن.
همین!
بیشتر »
"هوالمحبوب"
فکرش را بکن ؛
ساعت کلاس منطق باشد و روی میزت
- مقابلاستادمنطقت که درس را با الفاظ خاص منطق توضیح میدهد -
نشسته باشی و کرور کرور موج منطق را در مغزت بگنجانی و بعد ؛
بدون آنکه بدانی چه می کنی دفتر جزوه ات را باز کنی بنویسی :
" -… بیشتر »
" هوالمحجوب"
روزی پر از خستگی ، روی سجاده نشسته بودم !
سر بلند کردم و ریحانه کوچک را دیدم لبش به لبخندی زنده شد
دستم را باز کردم تا بطرفم بیاید . طبق عادتم اجازه بوسیدنش را خواستم!
دو بوسه ارام روی گونه اش کاشتم و در عوض یک بوسه محکم… بیشتر »
"هوالمحجوب"
اینجانب اگر وزیر آموزش و پرورش می شدم
به والله! برای دانشجویان زمان شروع کلاس را
دم ظهر تعیین می کردم!!!
ای خدااااا خوابم میاااااد :((( بیشتر »
ارسال شده در 25 مهر 1395 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, دلتنگ نامه, روزمرگی, یادآوری, خوشبختی های زود گذر
"هوالمحبوب"
یک قرار دوستانه، یک قرار عاشقانه
زیر آسمان همیشه آبی. . .
تو گفتی و من سکوت کردم و شنیدم.
من گفتم و تو شنیدی. . .
لبانمان با لبخندی گاهی تلخ شد گاهی شیرین!
بال در آوردیم و رفتیم به روزهای خالی!!!
خالی از فکر خالی از… بیشتر »
"هوالمحجوب"
" دل است دیگر ؛
شعور اگر داشت
نمی گرفت !"
پ.ن: وقتی منظومه حیدربابا را می خوانم تمام تنم ریش ریش میشود
و قلبم . . . قلبم منقبض باقی می ماند و به انقباض نمی رسد ! بیشتر »
"هوالشافی"
از صبح عاشورا تا همین لحظه تپش قلب امانم را بریده است ! -دلیلش را هم نمیدانم-
دیگر دارد آزارم می دهد !
شب پیش در اینستاگرام قدم می زدم که عکسی نظرم را جلب کرد
پسری مشکی پوش با محاسنی بور روی تخت اورژانس دست روی
صورتش گذاشته بود… بیشتر »
"هوالمحجوب"
تیز نگاهش می کردم.
او توضیح میداد با همان لفظ کتابی اش ، داشت در مورد
وجه تسمیه تصور -ظن و وهم- اقناعمان می کرد که ، چه شد آن شد !
و من در میان الفاظ منطقی که روانه امان می کرد غرق شده بودم .
در ذهنم چیزهایی می پروراندم که حتی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
ارام زمزه میکنم :
- نمی دانم چرا این روزها نا آرامم !!!
زُل -زول- می زند به صورتم و با ارامش میگوید:
- بخاطر اینکه کافر شدی رفته !!!
میدانم ، همیشه به شوخی این حرف را میزند
ولی اینکه چرا حرفش مرا به فکر برد ، نمیدانم !!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
یه وبلاگی بود دهه هشتاد که تو بلاگفا وبلاگ داشتم رفت و آمد داشتم باهاش!
وبلاگ یه آقاپسری بود که مدام می گفت ازدواج ممنوع و شعار میداد !
تو پست ثابتش عکس های خودشو گذاشته بود D:
خلاصه اینکه دخترا هم مدام می آمدند و قربان صدقه می… بیشتر »
" هوالمحبوب "
دلم گرفته است !
شاید بخاطر غروب جمعه باشد ، و شاید . . .
نمیدانم !
هر چه هست دوستش ندارم . . .!!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
خیلی بده بعد از چهار روز تعطیلی و یک روز هم خود تعطیلی- دوشنبه را خودم تعطیل کردم-
صبح ساعت 6 بیدار بشی و بروی کلاس :(
چرا همش فکر میکنم تعطیلات تابستانی که گذشت فقط یه ده روز آنتارک بین دو ترم بوده!
از الان ناراحت تموم شدن امروزم :( بیشتر »
"هوالمحجوب"
می شود به این صبح گفت دل انگیز یا نه!؟
چَشم که باز کردم ساعت را نگاه کردم ، دوباره چشمانم را روی هم گذاشتم !
دقایقی نگذشت دوباره چَشم هایم باز شد.
تقصیری ندارد بی نوا !
عادت به بودن خورشید در آسمان و بستن پلک را ندارد!
طبق عادت یک معتاد ،… بیشتر »
"هوالقادر"
خدایا ؛
مرا از این تنبلی رها کن ، رهاااا :(
این روزها درجه تنبلی ام بالا رفته و مدام دلم میخواهد یکجا
ولو شوم و کتاب بخوانم !
به هیچ کدام از کارهایم نمی رسم !
کُفرم از خودم در آمده . . .
یک توصیه: زمانی که در مراسمی شرکت می کنیدسعی… بیشتر »
"هوالشافی"
" بعد از تو چه ها که بر اهل حرمت نگذشت " بیشتر »
"هوالشافی"
ای دل کمی آرام تر بر سینه بکوب. . .
تاب داشته باش!
امروز تمام می شود
هر چند با درد، با اشک، با خون دل
آرام باش. . .
بیشتر »
"هوالشافی"
چگونه می توان در روز عاشورا با ان هجوم
و سنگینی غم در دل، تاب آورد و نمرد!؟
چرا هنوز زنده ام!!! بیشتر »
"هوالقادر"
عزت یعنی؛پس از کشتن عزيزانت در مقابل
چشمانت، خطابه ای ایراد کنی که دشمنانت
از ترس شنیدن سخنت دست به دهان برند
و همچون دلقکان ولوله کنند تا حق به گوششان
نرسد. . .
تو بگو در این جنگ چه کسی بازنده بود!
خطابه گو یا ولوله گران؟! بیشتر »
"هوالشافی"
خدایا ؛
همچون مادر وهب، دلی شیر و مطمئن می خواهم
در مسیرت. . .
دلم به وسعت جهان غم دارد. بیشتر »
ارسال شده در 20 مهر 1395 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, دلتنگ نامه, روزمرگی, حضور من تا ظهور تو, قریب اما غریب, گشتم ، بود ، بگرد
"هوالمحجوب"
عده ای طوری خاص برگزیده می شوند!
همچون وهب!
از یک ترسایی تا به حسین علیه السلام
فاصله بسیار است . . .
این فاصله جز با یک نگاه خاص قابل جبران نیست! بیشتر »
"هوالمحبوب"
از عوامل بدشانسي این است که صبح
سحر خان بیدار شوی تا خر خره ات
صبحانه بخوری و بعد؛
زنگ خانه را بزنند و حلیم نذری بیاورند!!!
بیشتر »
"هوالمحبوب"
ارام گرفت، به گمانم دلش شکست!
رفته است در اتاقش و قرآن را مقابلش
باز کرده!
خدا ببخشتت ماریا! نتوانستی زبان به کام
بگیری!
چرا زمین دهان باز نمی کند و نمی بلعدم :( بیشتر »
"هوالشافی"
بدجور به جانم نشستی!
در مراسم حس کردم روحم می خواهد از تنم
جدا شود. . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
" زندگی یعنی پیچیدن عِطر قرمه سبزی و سالاد شیرازی در فضای خانه " !!!!
:))) بیشتر »
"هوالمحبوب"
وقتی در جمعی قرار میگیرم که مدام خواهر خواهر می کنند
اجرکم عندالله می بافند برایم!
توفیق روز افزون می بندند بهم!
سلام علیکُم علیکمُ السلام پرت می کنند طرفم،
حس می کنم در یک فیلم زنده حضور پیدا کرده ام!
نقض نمی کنم اینطور حرف زدن ها را… بیشتر »
"هوالقادر"
کاش رویاهای شبانه صادقانه می بود . . .
شبی که گذشت در خواب انقدر سبک بال شده بودم که در پوست خود
نمی گنجیدم!
کاش در آن خواب می ماندم ، کاش آن خواب بیداری نداشت ! بیشتر »
"هوالمحجوب"
حسین جان؛
پسرانت، همه را نام علی بنهادی
جان عالم به فدای دل بابایی تو . . . ! بیشتر »
"هوالشافی"
این روزها حس می کنم خیلی زود کم می آورم !
نمیدانم دلم زودرنج و نازک نارنجی شده است یا عقلم کم کار !
چه می شد خدا راه فرار می گذاشت ؟
یا از همان خروج اضطراری ها . . . چه میدانم!
هر چه که رهایت کند .
فکر جوهره هر انسانیست اما، من از همین فکر… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خدایا خودت یه فکری به حالمون بکن . . . ! :(((
پ.ن: هیچ وقت از خدا چیز های دنیایی نخواستم ولی الان از همین الان
شایدم از وقتی اوضاع قاراش میش شده دوست دارم فریاد بزنم کجایی ؟؟؟
بدجور کار دنیام گیره باز کن این گره را لطفا :(
بیشتر »
ارسال شده در 17 مهر 1395 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, دلتنگ نامه, روزمرگی, حضور من تا ظهور تو, قریب اما غریب
"هوالشافی"
حسین جان حکایت مردمی که تو را به وصل رساندند .
حکایت لب تشنگانی بود که به جهل راه رسیدنِ به آب را غلط رفتند،
گمان بردند آب را برشما بسته اند ، غافل از اینکه خودشان در عطشِ جهل
می سوختند و آب در کنارشان بود.
لب تشنه آمدند ولی از جهل آب را… بیشتر »
"هوالشافی"
شرمنده ام که شرمنده شدنت را شنیدم
و همچنان جان دربدن دارم . . . بیشتر »
"هوالمحجوب"
می خوانمش همچنان !
یعنی برایش فقط خواندن کافی است . . .؟!
شده ام مثل پیرزن های کوچه که از تنهایی و فراقت وقت
مدام سرشان در زندگی این و آن می چرخد!
شده ام یک خواننده خاموش!
چه شد که اینطور شدم می خوانم و میگذرم .
انگار نه انگار که شاهد یک… بیشتر »
"هوالشافی"
کنار پنجره نشسته ام ،
هوا به نقطه ای رسیده است که با خود جنگ دارد گاهی سرد می شود
گاهی گرم و گاهی متعادل ! تکلیفش را هنوز مشخص نکرده ،
مثل من! که هنوز نمیدانم بروم مراسم یا نه .
چند روز از محرم گذشته است و من، همچنان اندر خم یک کوچه ام
-… بیشتر »
"هوالمحبوب"
نمک اشک روضه تو؛
اَحلی مِنَ العسل است !
بیشتر »
"هوالقادر"
اگه قدرت اينو داشتم که به گذشته برگردم
قطعا حال الانم هزاران برابر بهتر می بود. . .
بیشتر »
ارسال شده در 14 مهر 1395 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, دلتنگ نامه, روزمرگی, قریب اما غریب, یادآوری
"هوالشافی"
امروز دلم برای خودم سوخت؛ اشک در چشمانم حلقه زد
هیچ هنری نداشتم تا کمکی به مدافعان کنم . . .
پ.ن: کلاف کاموا آوردن تا هر کس بافتنی بلداست برای مدافعان حرم
کلاه ببافد . . . بیشتر »
"هوالمحجوب"
اوصیکم به خواندن کتاب های مفید ! :))
این روزها آنقدر حماقتانه انتخاب می کنم ،
که بعد از اتمام کتاب زمین و زمان را بهم میدوزم که این چه مزخرفی بود
که وقتم را برایش گذاشتم!!! بیشتر »
"هوالمحجوب"
خواننده وبلاگ های متفاوتی هستم !
اما؛
از وبلاگ هایی که راز آلود صحبت می کنند و حتی لینک های
دوستانشان را نمی گذارند تا خواننده هایشان هم سهیم باشند
در نوشته های دوستانشان !
دلخور می شوم .
ترجیح -ترجیه- می دهم دیگر به این وبلاگ ها سر نزنم!… بیشتر »
"هوالمحبوب"
تمام مسیر برگشتم پر شد از فکر زنی که توجه ام را جلب کرده بود!
اگر عمری باشد و آن زن به میان سالی و پیری برسد
چطور لباس خواهد پوشید . . .
کسی که بند مد است می تواندخودش را از این بندگی رها کند !!!
بیشتر »
"هوالشافی"
"خاک ماتم پاشیده می شود بر دلم محرم ، وقتی تو میایی ."
بیشتر »
" هوالشافی "
برمشامم می رسد بویِ تلخِ یک واقعه . . .
تلخ که نه ؛ بگو زهر !
بیشتر »
" هوالمحبوب "
با وجود فوبیا از ارتفاع تمام کتیبه ها را خودم به دیوار زدم!
باشد که نفس یاد بگیرد ترس را از خودش دور کن :)))
بیشتر »
" هوالمحبوب"
در شهر زمزه ای برپا بود .
می گفتند این آخرین سفر اوست!
آنان که سند قلبشان را به نامش مهر کرده بودند در دل نگران بودند.
و آنان که تظاهر بر دوست داشتن می کردند دندان طمّاع خود را تیز.
فرمان رسیده بود هر که در توانش هست در این سفر همراه او… بیشتر »