“هوالمحبوب” گفت: ببخشید که این روزها خوب نیستم، توام اذیت میشی. تبعات آدم های احساسیه دیگه… گفتم: نه! راحت باش مشکلی ندارم. نگاهش را یکجوری کرد و با کنایه گفت: این هم تبعات آدم های منطقیِ بی احساس! گفتم: خوبه بشینم کنارت دوتایی های… بیشتر »
آرشیو برای: "آبان 1399"
“هوالمحبوب” (محتوای این پست حذف شد) بیشتر »
“هوالمحجوب” یک جایی خواندم آنهایی که مدام تکرار می کنند “می خواهند بروند” دلشان به رفتن نیست، منتظر یک گوشه ی نگاهند که سفت و محکم بمانند. وگرنه که آدم های ر فتنی به زبان نمی آورند. یک روز بیدار می شوی و جای خالی شان را می… بیشتر »
“هوالقادر” نمی دانم ادمیزاد تا چه اندازه می تواند در مقابل تکان های گهواره ایِ دل مقاومت کند یا اینکه چندبار می تواند ویرانه های دل ش را از نو روی هم سوار و بنا کند، ولی این را خوب می دانم که قلب های بی قراری که قرار و سکون باخته و با هر… بیشتر »
“هوالمحجوب” تازه از مراسم خاکسپاری برگشته بودیم که نشسته بودم پای درس و بی وقفه می خواندم. بعد که کتاب را جمع کردم یک آن به خودم آمدم که هیهات! چطور تونستی با دیدن آن صحنه ها و حجم غم بشینی به درس و کتاب؟! پشت بندش خودم به خودم جواب… بیشتر »
“هوالمحبوب” راستش نمیشه برای کسی که عزیزش را بر اثر این بیماری از دست داده این حرفها را زد. در واقع هر جمله ای که از حنجره ت خارج بشه مصادفه با محکوم شدن به اینکه تو درک نمی کنی یا اینکه باید عزیزت را از دست بدی تا بفهمی. شاید اصلا درست… بیشتر »
“هوالمحبوب” دور تا دور اتاق مام بزرگه به فاصله ی یک و نیم نشسته بودیم ، خاله هم آن وسط ذکر مصیبت برایمان می خواند. از چه؟! بیشتر »
“هوالمحبوب” راستش دلم برای خواهرم میسوزه. خیلی زیاد… چند روز پیش وسط چت هامون بهش گفتم چقدر خبر مرگ هست، در جواب گفت شما فقط می شنوید و من هر روز با چشمام می بینم! چی بگم. زندگی بشر پر از پستی و بلندیه. پر از اتفاقات عجیب و ناراحت… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعد از رفتن ت همه ی انارها عطر تو را دارند… بیشتر »
“هوالمحبوب” دیشب توی فرودگاه امام یه دختر و پسر جوان بدون توجه به آدم های اطراف جوری همدیگر را بغل کرده بودند که انگار می خواستند کل روزهای دور بودن از هم را توی همان لحظه جبران کنند. هرچند دقیقه دختر دست هایش را دور گونه های صورت پسر… بیشتر »
“هوالمحبوب” از آدم هایی که شمارو از محبت کردن و مهربون بودن خودتون پشیمون می کنن، بترسید! چون این آدم ها هیچ وجدانی ندارن… بیشتر »
“هوالمحجوب” دلم جمکران می خواد *** این روزها دارم به لحظه های از دست دادن فکر می کنم. به تجربیاتی که روحم دچارش شد. به اون ثانیه هایی که فکر می کردم چقدر بی ارزشه این دنیا.. *** دوست طلاق ش تمام شد. نگرانش نیستم چون میدونم می… بیشتر »
“هوالمحجوب” خوبیه روزهای پر از غم، وجودِ هورمون هاییه که میشه بهشون تکیه کرد و همه ی تقصیرها را انداخت گردن آن… بیشتر »
“هوالمحبوب” پیامت دریافت شد. نمی دونم دیگه اینجا را می خونی یا نه. با این وجود اومدم بگم که با خوندن پیامت غم بزرگی روی دلم نشست و خداحافظیت تا روز قیامت بیشتر مچاله م کرد. از خدا خواستم که ناجی ت باشه و زودتر حل بشه همه چیز. + خدا… بیشتر »
“هوالمحبوب” سریع رفتم سمت بطری ها و هر دو تا را برداشتم. پاچه زدم بالا جرم گیر را خالی کردم روی کف سرویس و بعد، خیلی سرخوش وایتکس را برداشتم و مثل قبل، ریختم روی کاشی ها و شد آنچه نباید می شد. تا گاز و بو را استشمام کردم پریدم از سرویس… بیشتر »
“هوالمحجوب” میگه ببین تا اسم بایدن اومد تو راس دلار از سی رسید به بیست و خورده ای! گفتم: دوباره میره بالا بابا! تا همینُ گفتم شروع کرد به بالا پایین پریدن که یعنی چی! جا اینا بگو ان شاء الله همین میمونه، همین امثال شمایید که دلتون می… بیشتر »
“هوالمحجوب” دیروز قبل از جاری کردن صیغه بهش نگاه کردم و خندیدم. غر زدم که: ((ببین کاراتُ؟! باید اولین صیغه ای که برای کسی می خوندم واسه ازدواج می بود، نه طلاق! اونم نه صیغه طلاق خلع!)) + عقدت نبودم، طلاقتم که بودم خودم صیغه رو… بیشتر »
“هوالمحبوب” چند سالِ پیش همینجا اعتراف کردم که چقدر از فراموش شدن می ترسم و فکر اینکه در یادِ کسایی که دوستشون دارم حذف بشم نگرانم می کنه، اما حالا اومدم بگم که؛ دیگه برام مهم نیست که توی یادی باشم یا اصلا فراموش بشم. نمی دونم این خوبه… بیشتر »
“هوالمحبوب” هیچوقت فکر نمی کردم یک روز از شنیدن صدای کِل کشیدن و ساز، که نویدِ پیوندِ دو آدمه اینطور شاد بشم. + صحنه به صحنه ی سفره ی عقد، گل پاشی و نقل پاشی. لبخند و خنده، صدای کفُ و کِل و مبارک باد توی ذهنم تداعی می شد و لبخند می… بیشتر »
“هوالمحبوب” دیشب شازده یه داستان 16 صفحه ای برام فرستاد. گفت وقت داری بخون و نظرت بگو. شما فکر کن یه پسر15 ساله که دیگه انتخاب رشته کرده حتی را بیاد حطی بنویسه! (خنده) مُردن را موردن! ثابت را سابت! یعنی یه غلط املایی های بدیهی که وقتی… بیشتر »
“هوالمحبوب” تا به حال یه آدم سن دار -یعنی 70 سال به بالا- هفت پشت غریبه بهتون گفته: “رحمت به پدر و مادری که تو رو تربیت کرده” ؟! یه احساس غریبی داره. چیزی مثل اتمام یک رسالت. یا اینکه قدمی برای جبران زحمات و محبت های پدر و… بیشتر »
ارسال شده در 5 آبان 1399 توسط . . . ماریا . . . در دلتنگ نامه, روزمرگی, تلخ مثل زهر, نگاره ای از عکس ها
“هوالحبیب” دلم برای آغوش پدر و مادرم تنگ شده.. این دوتا مسکن روح من بودن و حالا قریب به هشت ماه و چند روزه که بهم تزریق نشده. صبح دلم می خواست به معنای واقعی زار بزنم از این وضعیت. بیشتر »
“هوالمحبوب” دل های صبور وقتی می شکنن، بد می شکنن. خلاصه بترسید از آهِ دلی که براتون محبت و صبوری کرد، شما در جواب شکستیدش… + کشیدم بیشتر »
“هوالمحبوب” مردم میرن بیرون هوا و اکسیژ« فضای باز بهشون میخوره سرحال میشن. اونوقت من دو دقیقه میرم بیرون با سردرد بر می گردم خونه! نمی دونم والا قصه چیه. یا هوا آلوده س. یام از بس موندم خونه هوای بیرون زیادی برام ناسالم شده بدنم اِرور… بیشتر »
“هوالمحبوب” از دیروز که اینجاست هروقت خواب رفت تلفن ش زنگ خورد. هر یک ساعت از خواب پرید و به تلفن های حال و احوال پرسی بقیه جواب داد. یعنی شما خیال کنید به تعداد نفرات یک خانواده و یا یک خاندان تلفن آدمِ مریض زنگ بخوره! حالا درسته نیت… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعضی وقت ها می دونی کاری که می کنی اشتباهه. به قطع به یقین به واقع… به هر چیزی که بشه مطلق بودن این فهم را به تصویر بکشه با خبری و می دونی. ولی راهی هم نداری که تمومش کنی. یعنی باید یه نقطه ای برسه تا استپ کنی. منم… بیشتر »
“هوالمحبوب” کم داشتم تو خونه دیوانه می شدم، حالا باید تا دو هفته بمونم خونه… + کرونای لعنتی. **** مامان زانوهاش حاد شده، در به در دنبال دکترشیم. معلوم نیست کجاست همه ی مطب هاش مسکوته. ناراحتم براش. خیلی ناراحتم. ناراحت تر از… بیشتر »