“هوالحبیب” خدایا حَوِل حال را توی این ماه برای من رقم بزن. من از این رکود روح بی اندازه خسته م. + هرجا که کم میارم بهش گوشزد می کنم که توی این موضوع بهش تکیه کردم و همه ی امید و توکلم به خودشه. نمی دونم تا کی می تونم مقاومت کنم. نمی… بیشتر »
آرشیو برای: "فروردین 1400"
“هوالمحبوب” اکثر تجربه گرهای برنامه زندگی پس از زندگی می گفتن که آغاز و شروع در اصل بعد از مرگه و آن دنیا واقعی تر از این دنیاست! راستش همین حرف باید برای نقض جمله ی “مگه من چقدر زنده م” کافی باشه. انقدری که دیگه مجوز هر غلطی… بیشتر »
“هوالمحجوب” محسن قاضی مرادی رفت پیش خالق ش. فیلمی از ختم مرحوم منتشر شده که صدای موزیک خداحافظ خواجه امیری فضا را گرفته و مهوش وقاری همسر مرحوم، دست زیرچانه گذاشته، با وقار و آرام با لبخند اشک میریزه! انگار که داره خاطرات خوش گذشته را… بیشتر »
“هوالمحجوب” کتاب جزیره ی سرگردانی را خوندم. این اولین نوشته ی کاملی بود که از سیمین دانشور می خواندم. به غیرِ بریده ای از کتاب سووشون که توی کتاب های درسی بود هیچ شناختی از قلم ایشون نداشتم. ورود شخصیت های حقیقی مثل خود سیمین دانشور و… بیشتر »
“هوالمحبوب” اینکه به مرور با برداشتن زخم های مختلف از یک رابطه، یک دوستی، یک معاشرت دل می کنیم و میریم. شاید کار را برامون راحت تر کنه، ولی حقیقت اینه که دردِ هر زخم همراهمون میمونه و با یادآوری اون دوستی، رابطه، معاشرت همه ی اونها… بیشتر »
“هوالمحجوب” بهش میگم: بی زحمت داری میری داروخونه چند ورق مسکن بگیر برای من. چشاش گرد میشه و میگه: شما خانما چه خبرتونه؟! یکی قرص میگرن می خواد یکی مسکن یکی خواب آور. آخر هم ما مردارو می برین می ذارین سینه قبرستون! بیشتر »
“هوالمحبوب” برق رفت گوشی را کنار گذاشتم چانه م را تکیه دادم به پشتی مبل رو به پنجره ای که پرده ش به کناری رفته زُل زدم به رقص شاخه های درخت به آسمانِ تیره و ابری به غُرش گاه و بیگاه برق دارش گوش سپردم به آوای طوفان به زوزه ی باد دل سپردم… بیشتر »
“هوالمحبوب” انگار عمرم افتاده روی دور تند! جوری که هیچی ازش متوجه نمی شم و فی الواقع برای رسیدن هر واقعه ای مثل ماه مبارک انگشت به دهان هاج و واج می مانم که قدر زود :/ + این واقعا ترسناکه! بیشتر »
“هوالمحبوب” شاید خدا هم منتظره تا دل و عقل ِت هم صدا بشه، بعد اونوقت دستت را بگیره! + :) ++ ای بزرگترین تکیه گاه. بیشتر »
“هوالمحبوب” همهمه یشان روی نورون های مغزم راه می رفت، با فشردن دکمه ی پایان تماس سکوت همه جا را گرفت. از اعماق وجود یک نفس عمیق کشیدم و دست روی چشم راستم گذاشتم احساس می کردم الان است که از حدقه بیرون بزند. از روی کاناپه بلند شدم و… بیشتر »
“هوالمحبوب” دیروز یه چند ساعتی رو باید کنار یه خانواده ی مبتلا به کووید می بودم. امروز کمی حالم یه جوریه. امیدوارم که صرفا بخاطر تلقین و انتظار بیخودی برای بروز علائم بیماری باشه. + خیلی مراقب خودتون باشید. بیشتر »
“هوالمحبوب” نمیدونم این چه قصه ایه که وقتی تصمیم میگیری کم خوری کنی، یهو همه ی خوراکی ها میان توی ذهنت و اون چیزهایی که اصلا هوس نمی کردی یهو بزاق دهانتُ فعال می کنن! + بارپروردگارا! :/ بیشتر »
“هوالمحبوب” از دستِ من در رفت، حواله ش کردم به دستِ تو! + من می خوام، توهم بخواه. بیشتر »
“هوالمحبوب” اینکه میرید سفر و براتون اهمیتی نداره که بیماری هست یا نه به وجدان خودتون بر می گرده ولی احساس نمی کنید با انتشار و گذاشتن عکس های سفر، منی که آخرین سفرم برای یک روز قبل از شیوع کرونا توی کشوره و دارم با خودم و افسرده شدن می… بیشتر »
“هوالمحبوب” به تاریخ نوار کناری وبلاگ که نگاه می کنم، چشمم می خوره به 1400 یه احساس گنگ و ناآشنایی می گیرتم که هنوز بعد از گذشت چند روز بهش عادت نکردم! بیشتر »
“هوالمحبوب” اشیاء قدیمی را دیده ای؟! آنقدر غبار رویشان می نشیند که اگر هزاران بار تمیزشان کنی باز انگار رویش گردی نشسته جوری که خیال می کنی غبار از خودِ آن شیء شده. درست مثل دلتنگی تو و دل من + می رسد روزی که غبار دلتنگی از روی دل… بیشتر »
“هوالمحبوب” بچه که بودم همیشه دلم می خواست برای خودم یه هفت سین جدا داشته باشم. برای همین وقتی کمی از آب و گِل درآمدم، طبقه ی بالا برای خودم هفت سین میچیدم و هرکدوم از دوستا که برای دیدنم میومدن-به اصطلاح همون عیددیدنی- همیشه یه خلوت جدا… بیشتر »
“هوالمحبوب” بهار قشنگه! خیلی هم قشنگه فقط وقتی که خوابت تنظیم باشه. ساعت از یک شب که میگذره احساس می کنم قلبم داره می ایسته. من اصلا طاقت این بی نظمی در خواب ندارم. از همه وحشتناک تر ساعت ده صبح از خواب بیدار شدن! رسما دارم سکته می کنم… بیشتر »
“هوالمحبوب” مبارک باشه شروع سالِ جدید.. + شکر که فرصت از نو شروع کردن داریم :) بیشتر »