“هوالمحبوب”
انتخاب گوشه های دنج مساجد برای راحتی و آسایش اولین گزینه برای ماست. گوشه-
هایی که شاید از آدم بزرگا خالی باشد، اما تا دلت بخواهدبچه در آنجا وول می خورد. از
بس که همه شان در حال شیطنت هستن پاس داده می شوند به خلوت ترین قسمت
مسجد، خلوتی که من و دوست همیشه در آنجاییم! وسطِ دعا خواندن گروهی از دخترها
را که همه گوشی به دست در حال درآوردن بابای یکی از بازی ها بودند پاس داده بودیم
به گوشه ترین قسمت و گفتیم آنجا هرچقدر دلتان خواست بخندید صدایتان به ما نمی-
رسد. البته که بیخود اینطور فکر کردیم و گفتیم! چرا که همین باعث شد آن یذره مراعات
آن طفلان به ظاهر مظلوم از بین رفت و در نتیجه اتفاقا خیلی هم خوب صدای شان به
ما برسد. و از همه وحشتناک تر حضور آن ها مقابل چشمان منی که همیشه خدا غرق در
جزئیاتم هیچ حواسی برایم نگذاشت. وسطِ ژست هایشان در سلفی گرفتن و لب و لوچه
کج کردن. یک دفعه دیدم یک دختر دستمال به سر با قِری فراوان رفت سمتِ آن دخترها
البته نه تنها! بلکه در کنار پسری هم سن و سال خودش. القصه تناقض این دو گروه آن
هم مقابل فکر داغان من چشمک زد. دختر و پسر روی فرش های روی هم انباشته شده
لم داده بودند و آن گروه دختر که کنار هم بودند هم مشغول گوشی همراه. هر از چندگاهی
دختر چشم غره ای به ان گروه دخترها می رفت.
ادامه »