“هوالمحبوب”
شده تو یک کشور غریب باشید، هیچ زبانی بلد نباشید وُ مستاصلُ درمانده منتظر یک
آشنا باشید تا بیاد و نجاتتون بده ولی اون آشنا گوشیش آنتن نمیده و چند قدم تنها
باهاش فاصله دارید ولی به دلایلی نمی تونید برید ُ خودتون را نجات بدید از این فلاکت.
بعد یکدفعه همون آشنا بعد از کلی ترس و اضطراب بیاد و شما دیگه بغضتون بترکه و
برید بغلش همه ی دق و دلی های استرس های آن چند ساعت و غربت را تو بغلش خالی
کنید؟!
خب من دیشب تو خواب به همین درجه اعلا رسیدم و لامذهب در کنار تمام ترس و وحشت
و بی قراری های که بود اون بغل آخر و خیال راحتی خیلی کیف داد. خیلی…
+ انگار خیلی خوب می شناختیم همو ولی الان تو این دنیا هیچیش برام آشنا نیست حتی اسمش.
++ سرِ یک اشتباه آنجا بودم، موقع خروجش و آمدن یادمه تا اومد حرف بزنه گفتم هیچی
نگو! هیچی نگو و بغلش کردم .
+++ خوابهام شده فیلم سینمایی :/