“هوالحبیب” باران می بارد و با هر قطره؛ یادت در خاطرم چکه می کند… پ.ن: باختم.. نه به تو! بلکه به خودم… این تلخ ترین نوع باختن است… بیشتر »
کلید واژه: "یادآوری"
“هوالمحبوب” غذا که تمام شد، مادر به سبک قدیم بهمون گفتن: میرید طبقه بالا اتاق صحبت کنید؟! من مات و مبهوت: نه! اون زمان تمام شد… سکوت شد و سکوت شد و سکوت! پ.ن: یک قسمتی هست، شیرینیش به همون لحظه اس! دقیقا همون لحظه! ازم نخواه… بیشتر »
“هوالمحبوب” همچو رویا بودی برایم؛ کوتاه! ولی شیرین… پ.ن1: دو میلاد مبارکــــمان باشــــد :))) پ.ن2: حانیه، لبخندِ عزیزم عیدت مبارک بابت پیام های پر از انرژی مثبتت یک دنیا ممنــــــــــــــون :) بیشتر »
“هوالمحبوب” در انتظارِ جواب، مقابلِ درب ایستاده بود. هر چند ثانیه ادکلن را بو می کرد. صدای او، انتظارش را تمام کرد: - بَرِش دار… مالِ تو! با این جواب درمانده شد، سیب سرخی که در دست داشت را محکم تر از قبل فشار داد: - آخر نمی شود n… بیشتر »
“هوالمحبوب” شماره ش را که دیدم تعجب کردم! یک سال بیشتر بود که از هم خبری نگرفته بودیم بین حال و احوال پرسی اش گفت: داشتم مخاطب های گوشی ام را چک می کردم اسم ت را دیدم، به یاد آوردمت! زدم زیر خنده : مرسی که فراموش ام کرده بودی…… بیشتر »
“هوالمحبوب” او اولین نفری بود که گفت: “تو بیشتر از سنت می فهمی!” ده ساله بودم شاید هم یازده … تشخیص اینکه با یک آقا گپ و گفت نکنی خیلی برایم سخت بود. سخت بود چون آن زمان برایم عادی بود… هر بار به بهانه های مختلف… بیشتر »
“هوالحبیب” ترکیب دو چیز نتیجه اش می شود دیوانگی : غروبِ شلمچه و برگشت و روضه… پ.ن1: تصویر برای اولین دیدار - شلمچه پ.ن2: صوت همان روضه ای که در حال برگشت پخش می شد . پ.ن3: هفته… بیشتر »