“هوالمحجوب”
دونه دونه می آمدن داخل، دست دراز می کردن و لپشون را می گرفتن بالا این یعنی
ببوس :)
****
امیرحسین نگاه و رفتارش جفت بچگی های محمد امینِ. نمیدونم این خونه که کشش
داره و یا زیادی قلبم ازش عشق میریزه. هرچیزی که هست بی نهایت دوستش دارم این
پسرو
****
نرسیده خودشو پرت کرد تو بغلم! منم تا می تونستم تو بغلم چلوندمشُ و بوسه زدم و
کلی قربان صدقه رفتم..
+ حسنای نازنینم
****
تا سرمو چرخوندم دیدم بشقابم پر شده از میوه و شیرینی و شکلات! وروجک بین آنهمه
آدم هرچی خوردنی بود را چیده بود برای من.
****
ختم کلام: این دوست داشته شدن ها را دوست دارم. این بچه هایی که سالی چندبار
بیشتر نمی بیننم اما هربار اینطور از دیدنم ذوق می کنن و محبت دارن بهم قلبم را ذوب
میکنه…