“هوالمحجوب” داشتم تو اکسپلر اینستاگرام می گشتم که چندتا تصویر از میکاپ دو تا بازیگر خانم ایرانی دیدم، اون لحظه تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که؛ اینا زیر اینهمه حجم نگاه پاک و ناپاک له نمی شن!؟… بیشتر »
آرشیو برای: "بهمن 1397"
“هوالمحبوب” جسمم آنجا بود، ولی روحم مدام در حالِ پرواز. همیشه اولین بودن ها همراه با نبودن است. زمان می برد تا عادت کنی به بودنت، به آنجا، به آدم ها.. چندین سال است که همه شان را می بینم. چشم ها را می شناسم، اما؛ هربار به مدت کوتاهی که… بیشتر »
“هوالمحجوبة” وقتی خواهر بعد از بدنیا آوردن دومین پسرِ گوگولی ش، ازم خواست تا باهاش خرید برم و کمی تو شهر قدم بزنه، تازه متوجه فاجعه ی بزرگ گرانی شدم. در طی خریدهای خواهرم مدام از خودم می پرسیدم چرا! مثل اصحاب کهف شده بودم تو هر پرسش و… بیشتر »
“هوالمحبوب” این چند وقت عمیقا ذهن و دلم تمنای یک کتاب را داشت. اما هرجا چنگ زدم هیچ کتابی بدستم نرسید. نه اینکه نباشه بود، باب میل من نبود. متاسفانه آدم کتابخانه برو نیستم :( قبل تر ها بودم ولی الان نه. چند روز پیش که کتاب فروشی بودم دو… بیشتر »
“هوالعالم” + فلانی راضی نیست تو دورهمی ها، باعث دلخوری شده. پرسیدم: - چرا!؟ + به خاطر کپتان، می بینی که دخترها مراعات نمی کنن، راحتن. برای همین مادر کپتان ناراحتِ که جلوی پسرش آن وضعی می گردن. - حق داره، منم اگه مادر بودم و پسر جوان… بیشتر »
“هوالشافی” آری سپاه کل ایران را می خورد، حتی قسمتی از ناامنی ها را… + خدا به خانواده ها صبر بده :((( ++ بزدل بودن یعنی خون به ناحق ریخته شده 41 را نفر را نادیده بگیری که مثلا بگی ما دستهامون آلوده به انتقام نمیشه. شما شرافتتون… بیشتر »
“هوالمحجوب” رنگ و لعاب گرفتن مغازه ها با هدیه های قرمز و سرخی که نشان از عشق و قلب داره تنها چیزی که به یادِ آدم میاره ورود روزیِ که مدت هاست “عشق” را روی دوشش یدک می کشه. پیش تر ها روز عشق -یا همان ولنتاین- برای ما مفهومی جز… بیشتر »
“هوالمحبوب” شده یکبار دلت وصلِ مراسمی باشه، انقدر که حتی از آسمون سنگ هم بباره تو باید بری باید حضور داشته باشی، ما هم رفتیم زیر همان دوشِ آسمان… خیسِ خیسِ ، اما رفتیم. بیشتر »
“هوالمحبوب” بزن ای عاشق دیوانه به دیوانه سری بخدا از منِ دیوانه تو دیوانه تری… + همین :))) ++ نگرانم صنما… ، نگرانم صنما ، نگرانم صنما… نگرانم صنما سیر ز جانم نکنی… نگرانم که فدای دِگَرانم نکنی نگرانم که تو… بیشتر »
“هوالمحبوب” تا به حال شده چشم هایتان بیدار شود و احساس کنید برای اینجا نیستید! من همین دقایقی پیش، وقتی از خواب بیدار شدم حس کردم غریبه م. مثل تمام مسافرت هایی که هرشب با تنی خسته به خواب می رویم و بعد، زمان بیداری تازه یادمان میافتد که… بیشتر »
“هوالمحجوب” داغونم، خیلی زیاد. ترم بدی را گذراندم … دلم نمی خواد برم کلاس. دوست دارم از اینجا برم. از این شهر برم. نباشم. محو بشم. دور بشم. نباشم، جدا نباشم… + حس خوبی ندارم اصلا. بیشتر »
“هوالمحبوب” دیروز یک شخص عزیزی برام در مورد یک شاعری گفت که نام بردن ازشُ در اینجا صلاح نمی دانم شاعر هزل گو بوده، جالب اینجاست برخلاف اشعارِ بی نهایت سخیف و وقیحی که می گفته یک آقای با حیا و سر به زیر شناخته می شده :/ و من در عجبم که… بیشتر »
“هوالمحبوب” + امروز از حال بد نتونستم برم امتحان سه واحدی بدم! - مشروطی قطعی شد!- ++ رفتم دکتر و سه تا آمپول نوش جان کردم، سه تای دیگه هم گذاشتم تو نوبت! - چمشتون روز بد نبینه یهو دیدم خانم روپوش سفیدی سه تا آمپول گرفته دستش داره… بیشتر »
“هوالمحجوب” این روزها بنا به دلایل خاص و شرایط ویژه ای که برای اغلب ما و مردم جامعه پیش آمده هر کدام از جوان هایی که توانایی ارائه نظر دارن در هر قسم فرقی هم نداره دقیقا در چه حیطه ای اظهار نظر می کنن - و البته من متعجبم از اون قشر آدم… بیشتر »
“هوالمحجوب” مادر بغل کردن و بوسه باران کردن ش را جلوی عروس جدید قدقن کرده. چون عروس جدید تو بچگی مادرش را از دست داده و مبادا بغل کردن ما ، بوسیدن و مامان مامان گفتنمون باعث دل شکستگی و یا ناراحتی نداشتن و نبودن مادرش بشه… +… بیشتر »
“هوالمحجوب” همچنان دارم با مریضی دست و پنجه نرم می کنم! و همچنان اون رگِ دکتر نرفتنم گرفته و حاضر نیستم دکتر برم. + مراقب باشید این ویروس را نگیرید، خیلی بده :( بیشتر »
“هوالمحجوب” تا وارد خانه شد گفت: یه خبر! فلانی به رحمت خدا رفت… نمی شناختم ش، با این حال گفتم خدا بیامرزتش. وسط این بحبوبه آماده شدن و رفتن گفت: آدم ها وقتی میرن خوبی هاشون فقط تو ذهن آدم می مونه! داشتم میز کنسول را مرتب می… بیشتر »
“هوالمحجوب” و سرانجام غول سرماخوردگی ما را بلعید :( بیشتر »
“هوالمحبوب” درگیر امتحانات هستم، متاسفانه یک ترم به شدت مزخرف را دارم سپری می کنم که مشروطی رو شاخشه!!! بیشتر »
“هوالشافی” یادت هست؟! من اما فراموش می کنم. من اما فراموش می کنم و هربار تا یک قدم به سویت بر می دارم باز به یاد می آورم و از شرم دور می شوم، آنقدر دور که مرا نبینی… تو اما ببین! تو بیا و ذره بین بگذار روی زندگی َ م. بیا و وزنه ی… بیشتر »
“هوالمحبوب” هندزفری را تکان می دهم: - صدایم را داری؟! تووی راهرو مثل گلدانِ بی آب مانده، پلاسیده راه می رفتم. یک گوشم پشتِ مکالمه و گوشِ دیگرم پیِ رهگذرهایی که بدونِ سلام و احوال پرسی از کنارم نمی گذشتند. دلم نمی خواست گردِ دلخوری هایم… بیشتر »
“هوالمحبوب” اینکه وسطِ درس یهو دلت هوای روضه کنه و هندزفری بذاری تو گوشت و کتاب جلوت باز باشه، طبق عادت دستت برو جلو چشات سایه بندازه و بعد بزنی زیر گریه… طبیعیه!؟ بیشتر »