“هوالمحبوب” کتاب خونه رو ریختم بیرون و با موضوع بندی چیدمشون، یه تعداد کتاب هم که دیگه ازشون استفاده نمی شد و مطمئنن هم نخواهد شد، جمع کردم که جا برای کتاب های آواره ای که جا نداشتن و روهم سوار بودن، باز بشه. همچین منظم و برهوت طور شده… بیشتر »
آرشیو برای: "اسفند 1399"
“هوالمحبوب” دلم یه جوره ناجوریه! + فقط پناه می برم به صدقه.. ++ چرا استرس دارم، چرا مضطربم :( +++ چرا انقدر از بهار بیذارم. بیشتر »
“هوالمحبوب” آخرین باری که همچین بی دلیل سر هر چیز کوچیک تسمه پاره می کردم و دلم می خواست بزنم همه رو شَل و پَل کنم یادم نمیاد. یعنی در واقع واسه خیلی ساله پیشه این راه و پیشه پاچه گیری، انقدری که اصلا یادم نمیاد کی همچین روحیه مزخرفی… بیشتر »
“هوالمحبوب” قبلا به این فکر می کردم که چه اخلاق بدی دارم، اینکه وقتی یک نفر از چشمام میفته دیگه افتاده و هرچقدر زور بزنم یا اون شخص تلاش کنه دیگه نمی تونم نگاهی که مثل قبل داشتم را داشته باشم.همیشه فکر می کردم این اخلاقم جزء معایب به حساب… بیشتر »
“هوالمحجوب” یه پراید فکستنی داشت که با یه گاز دادن ش حس می کردی داره رو هوا حرکت می کند. توی هر ترمز هم کنترل خودتُ حفظ نمی کردی با سر پرت می شدی جلو. موقع حساب کردن دیدم پونصد کم برداشته، قبل از اینکه موتور جت شُ روشن کنه سریع گفتم… بیشتر »
“هوالمحبوب” دوست دارم برگردم به اون روزهایی که هیچی بهم نبود! نه اینکه الان خیلی هستا… نه! ولی قبلا به معنای مطلق، دنیا به چشمم هیچ بود. بیشتر »
“هوالحبیب” قطره های اشک روی صفحات کتابِ شعر فرود می آمد و صدای چکه ها، صدای درد بود که با هرفرود بلند می شد.. بیشتر »
“هوالمحبوب” دیروز پدر گفتن:(( به شعور خودت احترام بذار)) مخاطب من نبودم. اما میگن حرفُ بنداز زمین صاحبش خودش بر می داره.. + این چند وقت چقدر به شعورم توهین کردم :) بعد میگن احساس چیز خوبیه! بیشتر »
“هوالمحبوب” دیروز وسط ولوله و بدو بدوهای دو تا وروجک یهو یاد هدیه ی کتابها افتادم و جوری لبخند زدم که انگار دقیقا همون روز و همون دقیقه گرفته بودمشون… + به حسام هدیه دادم با تفکر گفت تو برام هدیه خریدی پس دوستم داری، بعد هم… بیشتر »
“هوالمحبوب” بیاید یکجوری باشید که انتهاش طرف مقابل وقتی یاد زمان های باهم بودنتون کرد با خودش نگه: حیفِ اون ساعت هایی که براش وقت گذاشتم! + عامو من به این نتیجه رسیدم حتی عقل هم ربطی به سن نداره و آدمیزاد وقتی مغزش اندازه نخود یا تهی… بیشتر »
“هوالمحبوب” درک عبور کردن و رها شدن فهمیدن همون لذت ازادی پرنده از قفسه. شاید بعدها یک وقت هایی حال آدمیزاد بد بشه، دلتنگ بشه و بی قرار.. ولی بعد از مدتی همه چیز عادی میشه و هرچه که بود تبدیل میشه به خاطره ای که از مرورش هیچ چیز حس… بیشتر »
“هوالمحبوب” هرچی میرم جلوتر بیشتر به این درک می رسم که محیط زندگی و تحصیلات هیچ تاثیری روی شعور آدم ها نداره و فطرتُ درک هر آدمیزاد بسته به تلاش و اصالت اون شخصه. + به عبارتی آدمیزادی که اصالت داشته باشه خوب می فهمه که باید چطور… بیشتر »
“هوالمحبوب” یا هوای َش آنقدر خوب بود که بخارپز می شدی؛ یا وقتی بارانی می شد آسمان قصد استپ کردن نداشت. آن روز هم از این هواهای بارانی بود. ما هم که کله خراب.. ابایی از موش آب کشیده شدن نداشتیم. گوشهایمان زیر چادر مشکی صدای ناودان گرفته… بیشتر »
“هوالمحبوب” خدای من! ماندن و نفس کشیدن کنارِ آدم هایی که ظاهر و باطنشان یکی نیست، چیزی بیشتر از سخت است.. + خدا هیچکس مقابل آدم های نااهل قرار نده. یکی از دعاهای مادرم سر سجاده همینه. هیچوقت برام قابل درک نبود این جمله ولی حالا خوب… بیشتر »
“هوالمحبوب” قصه ی عجیبیه این عشق! یا باید با منطق تصمیم بگیری، ازش جدا بشی و سال ها زجر بکشی یا با احساس تصمیم بگیری، بمونی پاش و سال ها بسوزی.. + می گفت بعد از این همه سال هنوز هم که هنوزه خوابش را می بینه! ++ مسئله اینه که عشق را توی… بیشتر »
“هوالمحبوب” با خواهر دوتایی هدیه مشترک گرفته بودیم. تا هدیه را باز کرد بعد از وارسی یک دفعه گفت: این سلیقه ی توعه! خندیدم و با تعجب گفتم: از کجا فهمیدید؟! از آن خنده های شیطونش تحویلم داد و یکی از ابروهاشُ داد بالا گفت: آخه سلیقه ی تو… بیشتر »
“هوالحبیب” هندزفری را توی گوشم فرو می کنم، چشم هایم را می بندم و با هر نوای زینب زینب موذن زاده محرم های گذشته را مرور می کنم. خودم را وسط مراسم های پدر می بینیم. درست همانجا که شور می گرفتند و صدای سینه زنی بلند تر از قبل به گوش می… بیشتر »
“هوالمحبوب” ما الان باید گوشه عزلت خودمون نشسته و چادر گلگلی نمازُ به روی صورت کشیده بودیمُ زار زار با نوای روضه خون اشک می ریختیم و به این فکر می کردیم که فردا باید این لذت و محیط قشنگ را ترک کنیم و برگردیم به دنیای سیاه و چرک… بیشتر »
ارسال شده در 7 اسفند 1399 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, روزمرگی, عاشقانه هایم برای تو, نگاره ای از عکس ها
“هوالمحجوب” من تنها یک شب صدایت کردم و تو؛ چندین شب است که مرا یاد می کنی… + کاش معرفت را از تو بلد می شدیم عزیزِ دلم! بیشتر »
ارسال شده در 7 اسفند 1399 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, روزمرگی, حضور من تا ظهور تو, عاشقانه هایم برای تو
“هوالحبیب” خدایا! مارا بخاطر همه ی آن گناهانی که از کرده شان بی خبریم، ببخش! بیشتر »
“هوالمحبوب” چیزی که به هدیه ها اعتبار و ارزش می دهد، قیمت و شکوه و بزرگی آن نیست، بلکه عزیزی آن شخصی است که به شما هدیه داده. بیشتر »