“هوالمحبوب” آدم ها بعد از چند مشاهده ی رفتاری به این نتیجه می رسن که تو! تویی که مقابلشون هستی تا چه اندازه حرف و عمل ت همخونی داره. بعد به همون اندازه بهت اعتماد می کنن و حرف هاتُ می پذیرن. توی این چندسال یا بهتره بگم توی این عمری که… بیشتر »
آرشیو برای: "شهریور 1400"
“هوالمحبوب” سراسر حرف شده بودم و امید. نگاهِ ش می کردم و از “شدن"ها حرف می زدم. از توانایی هاش. از اینکه هیچ چیز غیرممکن نیست مگر اینکه خدا نخواد ممکن بشه.. و هزار کلمه ی دیگه. انگار می خواستم براش همه باشم. همه ی کسایی که توی اون… بیشتر »
“هوالمحبوب” هنوز هم به همون اندازه ی جوونیت برام جذابی عزیزدلم.. گونه های برجسته ت… چونه ی خوش فرمت… لبخندت.. لبخندت.. به همان اندازه برام باشکوه و زیبایی. بیشتر »
“هوالمحجوب” چی شده به بچه های امروز که به یه لپ تاپ 30 تومنی راضی نیستن؟! :/ + توی تربیت کردن هاتون تجدید نظر کنید عزیزان :) بیشتر »
“هوالحبیب” و کاش.. و کاش دلیل های مانده ویران نمی شدند! کاش وقتِ نیاز، دکانی، جایی بود که دلیل بخری. دلیل ماندن دلیل بودن دلیل حضور داشتن و دلیلِ دوست داشتن! + ما ویران کننده ای بیش نیستیم. ویران کننده قلب و تمام روشنایی های درونِ… بیشتر »
“هوالمحبوب” مرکز واکسن همان باشگاه هشت سالگی َم بود. انگار که با دیدن ش دوباره هشت ساله شده بودم. انگار آن صندلی های دورتا دورِ سالن جای بچه ها بود و نگاه هایشان. خودم را می دیدم که کمربند کاراته را بسته م و می آیم روی تشک تا نرمش کنیم و… بیشتر »
“هوالمحبوب” بچه که بودم هروقت حس می کردم یکی از دندونام لق شده انقدر باهاش ور می رفتم تا دیگه جونی برای چسبیدن به لثه هام نداشته باشه، بعد زمانش که می رسید وقتی فکر می کردم دیگه وقتشه می رفتم جلوی آینه و با دست تِق می کندم ش و سریع می… بیشتر »
“هوالمحبوب” خیلی دلم می خواست لمس ت کنم. توی دست بگیرم و نوازشت بدم. ولی این دلخواسته مساویه با دو روز گشنگی دادن بهت. باید دو روز گشنه بذارمت و بعد غذات رو توی دستم بریزم تا مجبور باشی بیای توی دستم. می فهمی مجبور! برای چند دونه که چینه… بیشتر »
“هوالمحجوب” هر از گاهی که خواننده ای میاد و محبت داره میره مطالب قدیمی اینجارو می خونه، من هم بلافاصله بعدش میرم و مطالب را از نو می خونم. بعد انگشت به دهان می مانم که ای وای! این چه نگاهیه که چندسال پیش داشتم یا چقدر سر یه مسائلی بیخودی… بیشتر »
“هوالمحبوب” در کنار تن سالم، اخلاقِ خوب را هم جزء نعمت های بزرگ بدونید… + از خدا خواستم. می دونم که بی جواب نمی مونه :) بیشتر »
“هوالحبیب” یادمه دوم راهنمایی سیسِ"وای چشمام ضعیف شده"برداشته بودم، راستش الان که فکر می کنم نمی فهمم چرا مادر انقدر بیخودی نسبت به این قضیه حساسیت نشون دادن و سریع بردنم دکتر حقیقتا هنوز هم یادم میاد که بیشترین هدف از این نقش بازی کردن… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک چیزی سرِ جاش نیست..و من نمی دونم چی! + این کرونا رسما داره خل و چلمون می کنه.. بیشتر »
“هوالخالق” نشستم مقابلش، چشمام گرمه خوابه.. هی نگاش می کنم هی میگم تو دعا کن برامون. همینقدر بی پناه.. + خدایا من صدام در نمیاد. من نادونی می کنم تو دیگه چرا سبک گرفتی منُ :( بیشتر »
“هوالمحبوب” ساعت سه صبح بود که از صدای قطره های ریز بارونی که ارام روی شیشه ی ماشین می خوردن دل کندیم و پیاده شدیم. چند دقیقه ای می شد که رسیده بودیم. ولی هر دو زُل زده به ساختمان روبروی پارکینگ و توی خلسه بودیم. زمان بدجور سخت می گذشت.… بیشتر »
“هوالحبیب” دلم سفر می خواد. سکوتِ مسیر خالی از همه ی فکرها و غصه ها.. دلم گذشتن و عبور می خواد. یه رویای ممتد زیبا یه تحول بزرگ یه راحتی.. یه حرکت درست و اساسی. خدای من! از اینی که هستم از این نقطه ای که ایستادم راضی نیستم. چه تلخیِ… بیشتر »
“هوالحبیب” در خلاصه ی اندوه های ما همین بس که؛ برای همه بودیم و هیچکس برای ما نبود! + اگه می فهمیدم چرا وقتی نیاز به بودن دارم یک دفعه همه نیست و غیب میشن خیلی خوب می شد. ++ خدایا شکرت… از اون شکرهای کنایه دار… بیشتر »