“هوالحبیب” گفت: می دونم این روزها خوش نیستی، برای همین سعی می کنم از دردهام حرف نزنم.. بیشتر »
کلید واژه: "رفیق"
“هوالمحبوب” فکر کنم مرحله ی اول پذیرفتن، انکار کردنه! لااقل برای من اینطوره.. درست وقتی که با هزار نرمی بهم گفت:” ریز شدی توش و نمی خوای ازش دست بکشی” جمله ش تموم نشده بهش گفتم: نه! چرا اینطور فکر می کنی؟! منظورش را خوب… بیشتر »
“هوالمحجوب” این خاصیت گسستگیه! از هم که جدا می شه. رها شده. یعنی دیگه اون ارتباط قبل برقرار نیست باهاش. حتی اگه ذره ای نبض ازش داشته باشه! رابطه من و سید هم دقیقا همینطوره، گسسته ای که قرار نیست بهم پیوسته بشه. درست مثل یک ظرف چینی شکسته… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعد از بیست سال خوب می فهمم خنده های روی لبت، دست سازِ قلبته و یا عقلت! اینکه مقابلم راه بری، با خنده از دردهات تعریف کنی، طوری رُلِ همه چی آرومه بازی کنی… قلبم را به درد میاره، غصه دارم می کنه. ناراحتم می کنه. کاش به… بیشتر »
“هوالمحبوب” هیچکس به اندازه تو و خونت بهم آرامش و شادی نمیده… هیچ جا به اندازه خونه تو برام گرم و لذتبخش نیست. بودنت، خنده ت، حرف هات. می دونی تو کل تاریخچه ی زندگی من هستی. الهی شکر که دارمت رفیق. الهی شکر که هستی. بیشتر »
“هوالمحجوب” زنگ زدم به پریِ قصه هایم.همان خنده ها، همان نیش ها، همان حرف های دوستداشتنی بود… خیلی خوشحال شد. هر از چندگاهی یادی از رفیق های قدیمی تون کنید. همونا که همه ی اخلاقیاتشون دستتون هست. هم اونها شاد می شن، هم خودتون. خلاصه… بیشتر »
“هوالمحجوب” جای تو امن است رفیق… درست همینجا! در قلبم… پ.ن: کاش می شد تمام فاصله ها را یکی پس از دیگری برمی داشتم تا همیشه در هر ثانیه جسمت را کنارم می داشتم… بیشتر »