“هوالمحبوب”
صبج که بیدار شدم، گوشی را دستم گرفتم. شروع کردم به نوشتنِ یک غُرِ طویل
که؛
- ای داد، ای فریاد خوابم می آید یعنی چه!؟ چرا کلاس ها انقدر زود است…
نمی شد از ساعت ده شروع می شد. و کلی حرف دیگر.
آمدم انتشار را لمس کنم نمی دانم چه شد که کلهم پرید. فکر کنم خدا به صورتِ
شما خوانندگان محترم/محترمه - اعم از خاموش و روشن- با عطوفت نگاه کرد :)
وگرنه باید اول صبح چشمانتان با غر غر های من منور می شد.